استاد مروی - تشیع - شیعه - اقبال به تشیع در عربستان، تایلند و دنیا - تأثیر و خواص جدید سبزی
خواص جدید سبزی
در کلام بزرگان وهابیت
خواص قدیم سبزی
و چند عکس از این موجود ناشناخته
را در ادامه ببینید
خواص جدید سبزی
در کلام بزرگان وهابیت
خواص قدیم سبزی
و چند عکس از این موجود ناشناخته
را در ادامه ببینید
قهرمان سیزده ساله
اندازه ی پسر خودم بود؛ سیزده، چهارده ساله.
وسط عملیات یک دفعه نشست.
گفتم: حالا چه وقت استراحته بچه؟!
گفت: بند پوتینم شل شده، می بندم.
به راه ادامه دادیم. ...
دوباره نشست؛ ولی بلند نشد!
نگاه کردم. هر دو پایش تیر خورده بود ولی برای حفظ روحیه ی ما چیزی نگفته بود. ...
چند عکس از شهدای نوجوان در ادامه مطلب
گرایش به تشیع در گرو تبیین صحیح فقه حکومتی شیعی است
خلاصه: اگر حوزه های شیعی همت نکنند و مدل خود را از فقه سیاسی و حکومتی با استدلال بنیادین به دنیا ارائه ندهد، اقتضای کشورهای عربی این است که سلفیه با طرح های خود بلافاصله این خلأ را پر می کند. اگر سلفیه این کار را انجام دهد وضعیت حاکم بر جهان اسلام وضعیت عجیبی پیدا خواهد کرد؛ بنابراین ضرورت دارد که علمای تشیع با علمای تسنن تعامل داشته باشند و در این تعامل مدل شیعه را از فقه سیاسی به آنها ارائه داده و آنها را نسبت به پیاده سازی این مدل ترقیب کنند تا محتوا را گرفته و در هر قالبی که می خواهند اجرا کنند.
ادامه مطلب را در ادامه ببینید.
علّت اهمّیّت دادن شیعه به بحث امامت
به همراه چند پوستر در ادامه
... خب چند دقیقهای فرصت باقی است. ما عید غدیر را در پیش داریم. عید بزرگی است برای امّت اسلامی.
میطلبد که مباحث مبسوطتری در این زمینه ارائه بشود. ولی من سه نکته را بهطور بسیار مختصر سریع اشاره میکنم. إنشاءالله تحقیقش به عهدهی خود دوستان باشد.
نکتهی اوّل: علّت اهمّیّت دادن شیعه به بحث امامت
اوّلین نکتهای که بنده گاهی عرض کردهام و روی آن زیاد توجّه دارم که دوستان در این زمینه کار کنند و دقّت نظر داشته باشند و برای مردم هم این نکته خوب تبیین بشود پاسخ به این سؤال است که:
«علّت اینکه شیعه به بحث امامت و ولایت و نصب امام اینقدر اهمیّت میدهد چیست؟»
این را من خواهش میکنم که خوب مطلب را کار کنیم و برای مردم درست زوایای قضیّه را روشن کنیم. الآن تفکّراتی پیدا شده است و در بین مردم تزریق میشود که
آقا ما چه احتیاجی داریم اینقدر دنبال این بحث را بگیریم؟
گاهی تعبیر میکنند یک بحث تاریخی بوده، تمام شده رفته. حالا ما چه احتیاجی داریم اینقدر روی این بحث تأکید و بحث کنیم؟
ببینید دوستان سلف صالح را مطالعه کنید. روش ائمّه و زندگانی علماء را ببینید. این اهمّیّت فوق العاده برای بحث امامت برای چیست؟ از حضرت امام حسین مگر عرض نکردم که حضرت بعد از اینکه محور زندگیشان توحید بوده است و پاسخ به سؤالات توحیدی در یک روایتی میآیند محور توحید را در ذیل روایت «معرفةُ اهل کُلُّ زمان امامَهم الذی یجب علیهم طاعته»
چرا اینجوری محور توحید را بحث امامت قرار میدهند؟
چرا شیعه بحث «تشاکلُ النبوّة و الامامة» را در هم میریزد؟ میگوید اینها هم شکلاند همساناند.
چرا شیعه اینقدر تأکید دارد به بحث امامت که این تأکید را از ائمّه گرفته، از حدیث «بَدء یومُ الدعوة» تا حدیث غدیر تا خطبهی صدّیقهی طاهره تا علماء و بزرگان شیعه تا هزاران کتابی که در این زمینه نوشته شده است؟
ببینید ما اعتقاد داریم این چرایی بحث به تمام دین اسلام بر میگردد.
به عبارةٍ اُخری
اگر غدیر را از اسلام بگیریم سیل شبهات مستشرقین را به اسلام وارد کردهایم.
اگر غدیر را از اسلام بگیریم حکمت پیغمبر اسلام را زیر سؤال بردهایم.
آیا میشود دینی که یک دین جهانی است، پیغمبر برای «و کافَّةً للناسِ» ارسال شده است، این دین ابدی است، از طرف دیگر به قطع ثابت شده بر سر ادیان سابقه بعد از پیغمبرانشان چه آمده است. اگر غدیر را از دین اسلام بگیریم معنایش این است که این یک انسانی، معاذ الله، آمده است داعیهی دعوت جهانی الی الابد داشته است در یک مقطع کوتاهی حرکت را ایجاد کرده است بعد این حرکت را به دست انسان ظلومِ جهول داده است و برای آیندهی این امّت هیچ ترسیمی نکرده است و رفته است.
من فکر میکنم اگر این قضیّه خوب روشن بشود، قضیّةٌ قیاساتُها معها، ضرورت بحث غدیر و نصب امام از آن مسائلی است که قیاساتش با خودش است، استدلال لازم ندارد.
والشاهدُ علیه نگاه کنید ناخود آگاه خود آنانی که میگویند این امّت احتیاج به نصب امام ندارد و خودش الی الابد دیگر کار خودش را میتواند به سامان برساند خود آنها در حوادث بعد از پیغمبر چه میگویند؟
گاهی نمونههایش را عرض کردم برایتان.
صحیح مسلم، کتابُ الامارة را ببینید. کتب مختلف دیگر تسنّن هم نقل میکنند: عبدالله بن عمر به پدرش چه میگفت؟ «إنَّ الناسَ یَتَحَدَّثونَ أنَّکَ غیرُ مستخلِف» بابا مردم دارند حرف میزنند، میگویند عمر، خلیفهی مسلمانها، بعد از خودش کسی را نمیخواهد خلیفه قرار بدهد. «و لو کان لک راعی ابلٍ أو راعی غنمٍ ثمَّ جاءَ و ترک رعیَّتَهُ رأیتَ أنَّهُ قد فَرَّطَ و ضَیَّع؟» همان استدلال عقلیای که شیعه ساحت پیغبر را اَزِش میخواهد مبرّا کند که پیغمبر اهل تضییع امّت نبوده است عبدالله بن عمر برای پدرش به کار میبرد.
اگر عمر این جوری است که این ایده را باید داشته باشد و عبدالله بن عمر به او میگوید، پیغبر نباید این ایده را داشته باشد؟
میگوید بابا یک چوپانی را برای یک گلّهای گذاشتند گله را رها کرد آمد رفت بدون اینکه یک متصدّیای آنجا بگذارد بِهِش نمیگویند: «قد فَرَّطَ و ضَیَّع»؟ و بعد بابا «رعیّتُ الناس اَشَدُّ مِن رعیّتِ الابل و الغنم. ماذا تقولُ لله اذا لَقیتَهُ و لم تستَخلِف علی عبادِک؟» فردای قیامت پیش خدا بروی به خدا چه میگویی؟ «و لم تستَخلِف علی عبادِک» کسی را خلیفه قرار ندادی پیش خدا چه حجّتی داری؟
مگر نمینویسند که عایشه به سراغ عبدالله بن عمر رفت گفت: «یا بُنَی اَبلِغ عمرَ سلامی و قُل له لاتدع امّت محمّدٍ بلا راع (صلّی الله علیه و آله وسلّم) اِستَخلِف عَلَیهِم و لاتَدَعهُم بَعدَکَ هَمَلا.». اینها چی میخواهند بگویند؟
مگر جرثومهی فساد معاویه وقتی یزید را بر گردهی مردم میخواست مسلّط بکند آن توجیهی که برای مردم داشت چی بود؟ کتبشان را بخوانید. «انّی اخافُ، انّی ارهبُ أن اَدَعَ اُمَّت محمّدٍ بلا راع». من میترسم امّت محمّد را بدون راعی بگذارم.
سؤال این است:
عایشه میفهمد، معاویه میفهمد، عبدالله بن عمر میفهمد، ابوبکر میفهمد که در مرض موتش غش میکند، دارند چیزی مینویسند بعد در حالت غش آن مرد مینویسد: «اِستَخلَفتُ عَلَیکم عمر.» چشمهایش را باز میکند میگوید کار خوبی کردی. و همین مجوّز میشود که بعد از او عمر خلیفه بشود.
این مسئله را اینها میفهمند پیغمبر معاذ الله نمیفهمید؟
این قضیّةٌ قیاساتُها معها.
و اینچنین است که متفکّرین اهل سنّت میفهمند. عبدالله علائلی، عالم بزرگ تسنّن، در سال 1980 قمری روز غدیر در رادیو لبنان سخنرانی میکند. عبارتش این است:
«إنَّ عیدَ الغدیر جزءٌ مِن الاسلام و مَن اَنکَرَ عیدَ الغدیر فقد اَنکَرَ الاسلامَ بالذات.»
[هر کس عید غدیر را انکار کند اسلام را بالذات انکار کرده، حکمت پیغمبر را انکار کرده است.]
خیلی عبارت قشنگی است و او درست فهمیده.
و الآن جالب این است که بعضی از مستشرقین این نگاه را دارند و دارند به مکتب تسنّن این نگاهها را وارد میکنند و آنها باید پاسخ بدهند.
آیا درست است ما پیغمبر را یک انسان غیر حکیم معرّفی کنیم که هیچ برای آیندهی امّت ترسیمی نداشته است تا بعد در مباحث مأساتِ عاشورای قرضاوی برّرسی میکنیم که اگر حادثهی عاشورا را زنده نگه نداریم مثل پدر لامِنسِ کشیشِ بلژیکیِ متعصّبِ ضدِّ اسلام یک مقاله مینویسد میگوید: من از طریق خود مسلمانها ادّعا میکنم که معاذ الله پیغمبرتان دروغ گفته است.
چه جور؟
توضیح میدهد میگوید مگر شما دستگاه خلافت ندارید؟
مگر برای خلفاء مشروعیّت قائل نیستید؟
مگر یکی از خلفایی که امّت با او بیعت کردند یزید بن معاویه نیست؟
بعد استشهاد میکند مگر ابوبکر بن عربی، نه ابن عربی عارف، «صاحب العَواصِم مِن القَواصِم» و بعضی از علماء دیگر شما، اینها همه را میآورد، مگر اینها نمیگویند حسین شاذ بود و قیام کرد بر علیه خلیفةُ المسلمین؟
پس خلافت یزید مشروع بوده، مگر نبوده؟
بعد جواب میدهد: چرا.
همین یزید خلیفهی پیغمبرتان به اعتراف خودتان گفته است:
لَعِبَت هاشمُ بالمُلک فلا خبرٌ جاءَ و لا وحیٌ نَزَل
از طریق خودتان بطلان خودتان را ثابت میکنیم.
اگر آن تفکّر با آن وضعیّت حاکم بشود چیزی از اسلام باقی نمیماند.
لذا اگر این همه روی بحث امامت توجّه میشود، اگر این همه به عنوان یک مبحث مهم مطرح است چون عقلانیّت و حکمت اسلام و نبی اسلام است.
نکتهی دوم: حسّاسیّت نسبت به شبهات غدیر
نکتهی دومی که میخواهم اشاره کنم این است که راجع به شبهات غدیر بسیار حساس باشید. آنچه شیعه میگوید غدیر است و لاغیر، آنچه شیعه دارد غدیر است و لاغیر. نسبت به شبهات غدیر حسّاس باشید. هر گوشهای هر جا.
هم مطالب را بیاموزید،
هم به روز باشید،
هم پاسخش را داشته باشید.
یک شبهه در رابطه با غدیر
بدین مناسبت یک اشارهی کوتاه به یکی از شبهات قدیمی با یک نگاه جدید من داشته باشم.
علّتش هم این است که یکی از دوستانمان که چند روز قبل از سوئد آمده بود اینجا بعد آمد منزل ما نوشتهای را از یکی از استاتید تاریخ دانشگاه اِستُکهُلم به من داد.
در یک قسمتی از بحثش این نکته را آورده بود برای دانشجویانش. وقتی مقارنه میکرد مباحث تاریخی را؛ شیعه قائل به جریان غدیر است. این را بحثهایش را آورده بود. بعد گفته بود من یک نقد مهم دارم و آن نقد مهم این است که:
اثبت و اصح کتب تاریخ عند المسلمین تاریخ طبری است.
چرا در تاریخ طبری حدیث غدیر نیامده است؟
این را به لونی پاسخش را اندیشمندان ما دادهاند از کتب اهل سنّت. من به طور مختصر، بحث مبسوطی است، با این نگاه جدید میخواهم قضیه را داشته باشم:
اوّلاً: برّرسی وضعیّت کتب تاریخی
اوّلاً باید برّرسی کرد وضعیّت کتب تاریخی چگونه بوده است با آن همه تضییقی که بر شیعه بوده است. آن همه تضییقی که نامی از اهل بیت و امیرمؤمنان بردن چه سختیها داشته.
در چند جلسه قبل اشاره کردم که آن مرد که میخواهد سیره بنویسد میگوید که اگر سیره بخواهم بنویسم بعضی از جاها نام علی را هم باید ذکر کنم. و بعد دستور دهندهی نوشتهی سیره چه میگوید؟ میگوید نام علی را ننویس «الّا أن تراهُ في قعر الجهیم» که خود آن گوینده در قعر جهیم است.
اینها را باید بیاوریم کنار هم، اسناد مختلفی که در رابطه با غدیر بوده و قبل از طبری حدیث غدیر را نقل کردهاند بیاوریم اینها را جمع و جور کنیم.
ثانیاً: طبری و نوشتن دو کتاب در رابطه با طرق حدیث غدیر در اواخر عمر
بعد نسبت به خود طبری هم، دقّت کنید، اندیشمندان ما پاسخ دادهاند تا اینجا که طبری در اواخر عمرش زمانی که تاریخ را نوشت وضعیّت حنابلهی بغداد جوری بود که مماشاةً لهم طبری بسیاری از مطالب واقعی را از تاریخش حذف کرد. شواهد مختلف هم داریم که در جای خودش باید برّرسی بشود اینها. طبری مفسّر است، طبری فقیه بزرگ است، اسمش به تاریخدانی آمده است، عالم بسیار بزرگی است امّا تحت تأثیر جو بالاخره بسیاری از حقائق را در کتابش نیاورد.
و سپس آنچه که مهم است این است که در اواخر عمرش این بازگشت را داشت و جالب این است که دو جلد کتاب قطور راجع به طُرُق حدیث غدیر طبری نوشت. و این دو جلد کتاب قطور در دست شمس الدین ذهبی و در دست ابن کثیر بوده است ولو بعدا جزء کتابهایی است که بالاخره این کتابها را از دست ما بردند، مفقود شد به هر جهت. امّا ابن کثیر در بدایه و نهایه جزء یازدهم صفحهی 167 عبارتش این است: «و قد رأیتُ له، لمحمّد بن جریر طبری، کتاباً جَمَعَ فیه احادیث غدیر خم في مجلّدین ضَخِمین و کتاباً جَمِعَ فیه احادیث الطیر.» ابن کثیر آدم بی گذشتی است نسبت به تشیّع، بسیار هجمه میکند در جاهایی ولی اینجا تصریح میکند میگوید که دو جلد ضخیم در طرق حدیث غدیر از محمّد بن جریر طبری من دیدهام که نگاشته است. ذهبی در مواردی از این کتاب نقل میکند.
ثالثاً: طبری در اواخر عمر شیعه شده
و از این بالاتر ادّعایی که هست این است اطمینان داریم طبری در اواخر عمرش شیعه شده است.
شواهد بر شیعه شدن طبری
شواهدش چیه؟
یک شاهد: محمّد بن جریر طبری در اواخر عمر به علّت نوشتن کتاب حدیث طیر و کتاب غدیر و اینگونه مواقع به شدّت اهل سنّت موجود بغداد با او مخالف شدند، حنبلیهای حاکم بر بغداد. بزرگان تسنّن مینویسند وقتی از دنیا رفت یک روز و نصفی یا سه روز جنازهی طبری در خانهاش ماند. اجازه نمیدادند جنازهاش دفن بشود.
بدایه و نهایه جزء 11 ام صفحهی 167 را ببینید: «و دُفِنَ في داره لأنَّ بعضَ عوام الحنابله و رُعاعهم مَنَعَعوا دفنه نهاراً و نَصَبوه الی الرَفض و مِن الجهلة مَن رماه بالالحاد.»
این قرینه است، دلیل ما نیست، به دلیل میرسیم. ابن کثیر میگوید: وقتی از دنیا رفت در خانهاش دفن شد، نگذاشتند جنازهاش بیاید بیرون تشییع جنازه بشود. «حنابله نصبواه الی الرفض» گفتند رافضی است. و بعضی از جهله «رماه بالالحاد» گفتند ملحد شده. این عبارتها در کتب بسیاری از تاریخ نویسان بزرگ تسنّن آمده «ظلمواه ظلمواه نصبواه الی الرفض.».
اینها را من میدیدم میگفتم باید یک چیزی فراتر از نوشتن کتاب غدیر باشد. این برخورد، این نسبت به رفض، آن عالم مهمّی که فقهاش تا صد سال بعد از خودش مطرح بوده است اگر عوام همچین کاری میکردند علماء در مقابل قیام میکردند این باید مطالبی باشد. تا اینکه این نکته را ببینید:
شخصیّتی است به نام ابوبکر خوارزمی، پسر خواهر محمّد بن جریر طبری، متوفّای 383 هجری. ابوبکر خوارزمی از متشیّعین بسیار قوی بوده است. من یک وقتی استقصاء میکردم در طول تاریخ اینان که شیعه شدهاند، بزرگانی مثل عیّاشی، بزرگانی مثل ابن قبهی رازی، مثل ابوبکر خوارزمی، ما وضعیّتشان را برّرسی کنیم و چرایی تشیّعشان را ببینیم. این نکتهی مهمّی است برای اینکه ببینیم از چه مِنظاری شیعه را دیدهاند و جذب تشیّع شدهاند. ابوبکر خوارزمی یک ادیب فوق العاده بوده است. در شرح حالش «کان آیةً في الحفظ و الشعر.» یک آیت در حفظ و شعر بوده است.
نوشتهاند میخواست وارد دربار صاحب بن عُبّاد بشود. دم در گفت: برو به صاحب بن عُبّاد بگو یکی از اُدبا آمده اجازهی ورود میخواهد. صاحب بن عُبّاد خودش ادیب فوق العادهای است. گفت: عجب یک کسی آمده میگوید از اُدبایم؟ گفت: بله. به دربانش گفت: بِهِش بگو من عهد کردهام اگر کسی گفت جزء اُدبا هستم به محضرم اجازهی ورود بدهم به شرطی که بیست هزار شعر از شعراء بزرگ عرب از حفظ داشته باشد، اگر از حفظ داری بفرما. دربان رفت به او گفت. گفت: برو به صاحب بن عُبّاد بگو: «أمِن شعراءِ الرجال أمِن شعراء النساء؟» بیست هزار شعر از شاعران زن یا از شاعران مرد؟ کدام یکی؟ دربان آمد به صاحب بن عُبّاد گفت. تا گفت صاحب بن عُبّاد بلند شد گفت این باید ابوبکر خوارزمی باشد. زود بگویید بیاید داخل. جز او نمیتواند همچین ادّعایی داشته باشد.
دو نکته مسلّم است:
یک: ابوبکر خوارزمی شیعه شده است
شاهدش کتب ابوبکر خوارزمی از جمله رسائل ابوبکر خوارزمی به شیعیان نیشابور که کتاب بسیار دقیق و عجیبی است و دقیقاً شکل و صورت تشیّع را در قرن سوم نمایان میکند. بسیار قلم جالبی هم دارد. در اواخر عمر هم آمد به نیشابور و شیعیان نیشابور دعوتش کردند و همانجا از دنیا رفت. یک ابوبکر خوارزمی متشیّع است، این آدم مهم.
دوم: ابوبکر خوارزمی پسر خواهر محمّد بن جریر طبری است
ابوبکر خوارزمی بر طبق تصریح هفت یا هشت نفر از بزرگان تسنّن پسر خواهر محمّد بن جریر طبری است. این هم مسلّم است.
سوم: شعری از ابوبکر خوارزمی
نکتهی سوم: کتب مختلف را ببینید. این شعر را به ابوبکر خوارزمی نسبت میدهند:
بآمُلَ مولِدِی و بَنو جَریرٍ (یا «بآمُلِ مولِدی»؟ چه جوری بخوانیم؟ ... ما میگوییم هم « بآمُلَ» هم «بآملِ» به خاطر آن قاعدهای که اگر فراموش نکردهایم «اسماءُ البلدان یجوز فیهَ الوجهان» هم منصرف هم غیر منصرف. لذا «بآمُلَ» ولی «بآمُلِ» هم درست است.)
بآمُلِ مولِدی و بَنو جریرٍ فاخوالی فیَحکِی المرءُ خالَه
خوب شعر را دقّت کنید
بآمُلَ مولِدی و بَنو جریرٍ فاخوالی فیَحکِی المرءُ خالَه
فها انا رافضیٌّ عن تراثٍ و غیری رافضیٌّ عن کلاله
مولد من در آمل بود و فرزندان جریر، از جمله محمّد بن جریر طبری، داییهای من هستند.
«فیَحکِی المَرءُ خالَه». این عبارت یک مثل عربی است در فارسی معادلش این است «حلال زاده به داییش میرود».
«فها انا رافضیٌّ عن تراثٍ». میخواهید بگویید چرا شیعه شدم؟ نگویید از شعر دوم معلوم میشود. میگفتند این آدم بی سر و پایی است، لا أبَ و لا اُمَّ له هست شیعه شده. نگویید: «انا رافضیٌّ عن کلاله»، «فها انا رافضیٌّ عن تراثٍ». من از این تراثی که از داییام بردهام رافضی هستم. «فیحکی امرءُ خالَه».
پسر خواهر محمّد بن جریر طبری یک شیعهی متسلّب میگوید تشیّع من «عن تراث» است.
صاحب معجم البلدان این را مینویسد آتش میگیرد. خدایا آن قرائن که حنبلیها نگذاشتند جنازهی طبری تشییع بشود «نسبواه الی الرفضِ» این هم که پسر خواهرش است دارد اینجوری میگوید. هیچی ندارد فقط میگوید که «و کَذِبَ» دروغ گفته این ابوبکر خوارزمی «و لم یکن اباجعفر رافضیّا» صاحب تاریخ طبری رافضی نبوده. «فانّما حَسِدَته الحنابله» حنبلیها حسودیشان شد او را متّهم به رفضش کردند. «فاغتنمه الخوارزمی.» ابوبکر خوارزمی هم این را به غنیمت شمرده میگوید که رافضی است.
خوب بیانصاف به چه دلیل «کَذِبَ»؟ همچین آدمی با این موقعیّت دارد این کار را میکند، اینجوری، آن هم شواهدی که نگذاشتند جنازهاش دفن بشود. با آن وضعیّت با او برخورد کردند آن وقت شما میگویید «و کَذِبَ»، دروغ میگوید آقای خوارزمی، نخیر طبری شیعه نشده است؟
این قرائن نشان میدهد به نظر ما عن اطمینانٍ که بالاخره بازگشتی برای محمّد بن جریر طبری در اواخر عمرش ایجاد شده است.
نکتهی سوم: توجّه به الغدیر علّامه امینی
نکتهی سومی که مهم است این است که در ایّام غدیر و هر بحثی که مربوط به مولای متّقیان امیرمؤمنان علی علیه الصلاة و السلام است حتماً طلبهی شاغل و مستعد باید عطف توجّهی به الغدیر علّامهی امینی اعلی الله مقامه الشریف داشته باشد. من میشناسم کسانی را که چندین بار 11 جلد الغدیر را خواندهاند و قسمت زیادی از این کتاب را مباحثه کردهاند.
الغدیر در فن دفاع از مکتب اهل بیت و دقّت نظر و تتبّع و شمول استدلالی در بین کتب شیعه در فن خودش کم نظیر بلکه بینظیر است.
علّامهی امینی یک مجتهد بوده است. حواشیاش را بر کفایه و رسائل و مبحث فروع علم اجمالی علّامهی امینی را اگر کسی ببیند میفهمد علّامه چه خبر بوده در علم.
علّامه ادیب ادب عربی بوده است که در قرن اخیر مثل او و مرحوم اُردوبادی در جهان اسلام در ادب عربی نظیری نیامده است.
علّامهی امینی آدم متتبّع و بسیار با پشتکاری بوده است که خود ایشان فرموده است برای نگارش 11 جلد الغدیر 10 هزار کتاب را که برخی از این کتابها چندین جلد بوده است از بای بسم الله تا تای تمّت خواندهام و به بیش از 100 هزار منبع بارها مراجعه کردهام. ببینید اینها گفتنش، اینجا نشستن، با کامپیوتر استخراج کردن خیلی راحت است. 10 هزار کتاب که برخی چند جلد بوده است از بای بسم الله تا تای تمّت خوانده شده است. به 100 هزار کتاب بارها مراجعه شده است. اینها میفهمید یعنی چه؟ 40 روز گاهی وارد یک کتابخانه شدن، خارج نشدن از این کتابخانه و استنساخ کردن و استنساخ کردن و بارها دست ایشان پوست انداختن و زخم شدن. آن فکر و اجتهاد و آن دقّت نظر محصولش 11 جلد کتاب الغدیر میشود. کتابی که تا کنون تمام متفکّرین تسنّن جرأت این که قلم بگیرند پاسخی بر آن بنویسند نداشتهاند. آن وقت سزاوار نیست که یک دور این کتاب را طلبه مطالعه کند؟
شما نمیدانید این کتاب چه کرده. تا جلد پنجمش که آمد متفکّرین تسنّن احساس کردند یک زلزله تو جهان اسلام ایجاد شده. مصریها، سعودیها وادار کردند جمع زیادی از نخبگان تسنّن را در عراق علماشان، قضاتشان، سران ارتش اینها جمع شدند رفتند پیش شخصیّت معروفِ موجودِ متنفّذِ در آن زمان «نور الدین نعسانی».
گفتند آقا یک عالم شیعهی ایرانی یک کتاب نوشته. 5 جلدش آمده است. در این کتاب به همهی مقدّسات ما توهین شده است. این وضعیّت ایجاد شده. محقّق آلوسی نوهی آلوسی معروف حکم به وجوب قتل این عالم ایرانی داده است. ما از شما که یکی از بانفوذترین شخصیّتها در حکومت عراق هستید میخواهیم که راههای قانونی درست کنید این شخصیّت را از راه قانونی به محاکمه بکشید و او را به سزای عملش برسانید.
علماشان صحبت کردند، قضاتشان صحبت کردند، توضیح دادند.
نور الدین نعسانی گفت باشد. کتاب را بدهید به من ببینم. پس از مطالعهی کتاب؛ آنچه میخواهید برآورده میکنم. 5 جلد الغدیر را به او دادند. بک هفته شد خبری نشد. دو هفته شد خبری نشد. هفتهها طول کشید. تماس میگرفتند میگفت حالا باشد. گفتند آقا تا کی؟ گفت حالا بیایید جوابتان را دادم. دوباره آن جمع تو منزلش در بغداد جمع شدند. آقای نعسانی چکار کردید؟ گفت اینقدر بِهِتون بگویم: میتوانم این شخصیّت را به دادگاه بکشانم، حکم اعدامش را بگیر، این حکم اعدام را تنفیذ کنم، او را بکشمش، تمام کتابهایش را آتش بزنم، همهی کسانی را که اطراف او هستند به زندان و شکنجه گرفتارشان کنم به یک شرط. اگر قول بدهید شماها این شرط را برآورده کنید من تمام آنچه گفتم انجام میدهم. جمعیّت بالاتّفاق گفتند آقا بگویید.شرط شما برآورده. هر چی میخواهید قبول. بگویید و این کار را بکنید. سه بار از آنها اقرار گرفت. گفتند باشد.
نور الدین نعسانی گفت شرط من این است که ابتدا تمام کتب صحاح و مسانید و اخبار و سیره و تاریخ خودتان را بگیرید در همهی دنیا آتش بزنید. هیچ نسخهای از کتب شما نباشد آنگاه علّامهی امینی را به محاکمه میکِشم، میکُشم، کتابش را آتش میزنم.
گفتند یعنی چه؟ این چه ارتباط به کتابهای ما دارد؟
اوّلاً تشکیک کرد گفت این ایرانی نیست این ادیب عربی است اشتباه میکنید. گفتند بابا ایرانی است این. گفت محال است یک ایرانی بتواند همچین قلم عربیای داشته باشد. گفتند نه ایرانی است. گفت حالا هر چی.گفت من بارها و بارها این کتاب را مطالعه کردم. آنچه این شیخ ایرانی میگوید هیچ کلمهای از خودش ندارد هر چه دارد از صحاح و مسانید و کتب اخبار شماست. من این را بیایم به محاکمه بکشم بلافاصله میگوید من از خودم چیزی ندارم. هر چی هست از شما بوده. شما ابتداء بروید تمام کتابهایتان را نابود کنید بعد من مستمسک دارم بگویم آقا این توهین به خلفاء کرده، این مخالفت با چنین و چنان کرده، بیاورم اعدامش کنم. ولی تا کتب شما موجود است علّامهی امینی را هیچ کار نمیشود کرد.
جریان دوم که میخواهم عرض کنم، توجّه مولا را به علّامهی امینی ببینید.
سه سال و خوردهای قبل مرحوم علّامهی عسکری قدّس الله روحه الزکیّة در کتابخانهی منزل ما این قضیّه را بلاواسطه فرمودند و من بعداً قضیّه را یادداشت کردم.
ایشان نقل کردند از مرحوم آقا سیّد محمّد تقی حکیم صاحب «الاصول العامّة في الفقه المقارن». فرمودند آقای حکیم برای خود من نقل کردند. سیّد محمّد تقی حکیم را کسی بشناسد میداند از اینهایی نیست که حکمت در جعل باشد هر کی هر جا خوابی نقل کرد چیزی نقل کرد او بلافاصله بیاید بگوید. آقا سیّد محمّد تقی حکیم شخصیّتی در عداد شهید صدر باید شمردش، همچین آدمی بود. نهایت رفت به دانشگاه و رفتن به دانشگاه در عراق یک خورده ایشان را، موقعیّت ایشان جور دیگری شد و الّا آدم بسیار ملّای قویای بود.
فرمودند یکی از عرفای مورد اعتماد، اصالتاً ایرانی، چند روز بعد از فوت علّامهی امینی آمد منزل ما در حالیکه میلرزید. گفت دیشب خواب عجیبی دیدم.
چه خوابی دیدید؟
گفت خواب دیدم قیامت برپا شده. پدر از بچهاش فراموش کرده، زبانها از تشنگی بیرون افتاده. بعد رفتم دیدم مردم به یک سمتی هجوم میآورند. رفتم یک جایی دیدم غدیری و برکهی آبیست. محافظین اطرافش را گرفتهاند. شخصیّت نورانیای ایستاده افراد را گلچین میکند. تو بیا آب بیاشام تو نیا. یکی یکی اشاره میکند. من به زحمت خودم را رساندم. نگاهی کردند فرمودند برو از آن طرف آب بیاشام. رفتم ظرف آبی گرفتم یک خورده آب آشامیدم عطشم تسکین پیدا کرد.
یک مرتبه دیدم یک ولولهای بلند شد. نگاه کردم دیدم علّامهی امینی از دور دارد میآید. تا علّامهی امینی آمد دیدم آن شخصیّت نورانی، که مقصود علی بن ابیطالب است، یک مرتبه دیدم خم شد یک ظرف آب کرد و به استقبال علّامهی امینی رفت. معانقه کرد، علّامه را بوسید بعد اصرار که اجازه بدید من آب را با دست خودم به دهان شما بریزم و به شما آب بدهم. علّامهی امینی هی اصرار که نه آقا اجازه بدهید من خودم آب را بیاشامم. گفتند نه، من باید این کار را بکنم. ظرف آب را گرفتند کنار لبان علّامهی امینی بردند آب به دهان علّامهی امینی ریختند.
این عارف، به نقل علّامهی عسکری از آقا سیّد محمّد تقی حکیم، گریه می کرد و میگفت من ناراحت شدم. رفتم خدمت حضرت عرض کردم آقا ما هم یک عمر است داریم از مکتب دفاع میکنیم. ما هم یک عمر خدمت میکنیم. فرمودند حضرت در عالم رؤیا یک نگاهی کردند، یک اشاره به آن برکهی آب فرمودند: «إنَّ الغدیرَ غدیرُه.». غدیر یعنی برکهی آب. آقا شیخ کجای کاری؟ این برکهی آب، غدیرِ علّامهی امینی است، این مال علّامهی امینی است. اگر واقعیّت میبود مضمون و اقتضاء کلام این است تو هم باید میرفتی نه از من از علّامهی امینی اجازه میگرفتی از این آب بخوری. «إنَّ الغدیرَ غدیرُه.».
بعد آقا سیّد محمّد تقی حکیم گفته بود این عالم گریه میکرد گفت حالا فهمیدم علّامه چه کرده و چه جور مورد توجّه بوده که «إنَّ الغدیرَ غدیرُه.» همهی اینها از آن علّامهی امینی است.
شخصاً اعتقاد دارم کتاب الغدیر کتاب پر برکتی است. شاید بعضی عقیده نداشته باشند. بنده عوام هستم تو این مسائل چون نتایجش را دیدهام بالاخره. شما دو دو تا چهار تای فلسفی کنید بگویید اینجوری نیست این کتاب با آن کتاب فرقی ندارد. خیلی خوب. در معادلهی فلسفی و آنجا که بحث استدلال عقلی میشود حرف شما را قبول دارم امّا برای من وجدانی شده است. دیگر وجدان بر هر برهانی مقدّم است. بعضی از کتابها برکت خاصّی دارد که سبب نموّ در علم و توفیق آدم میشود. از آن کتابهایی که معتقدم این برکت خاصّ را دارد الغدیر علّامهی امینی است.
اگر ایّام غدیر سبب شود عطف توجّهای داشته باشیم عیبی ندارد قرار بگذاریم هفتهای نیم ساعت هم الغدیر علّامهی امینی مباحثه کنیم بعد نتایج علمیش را ببینیم.
این عید بسیار بزرگ را به دوستان تبریک عرض میکنم.
وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین.
چند پوستر را در ادامه ببینید.
.....................................................................................................
این سخنان در روز دو شنبه ۲۵/۹/۱۳۸۷ در بحث خارج فقه و اصول ایراد گردیده است.