بازگشت به جلسه ی قبل

 

دعای فرج

 

 المهدی المنتظَر في القرآن الکریم

 

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين
و صلّي الله علي سيّدنا و نبيّنا حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا
أبي القاسم المصطفي محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و علي أهل بيته الطّيّبين الطّاهرين
صلاةً ترقمُ عُنوفَ الجاهلين الّلهمّ وفّقنا للعلم و العمل به

 

خوب فرصتی که هست مثل چند هفته‌ی سابق ادامه بدهیم بحثی را که در گذشته عنوان کرده بودیم. عنوان بحث‌مان «پاسخ به مطالب آقای قرضاوی و صحبت‌های ایشان نسبت به شیعه» بوده است. جلسه‌ی قبل عرض کردم که «هر دم از این باغ بری می‌رسد» ما می‌خواستیم بدعت‌های عملی‌ای را که ایشان به شیعه نسبت داده مطرح کنیم و پاسخ بدهیم. یک بدعتش مطرح شد. بدعت دوّمش «مأساة در جریان عاشورا» بود که به خاطر این‌که این نکته‌ی جدیدی که به آقای قرضاوی نسبت داده شده بسیار مهم است ما این مطلب را هم طرح می‌کنیم، جوابش را می‌دهیم بعد وارد آن مباحث می‌شویم.

 

مطلب جدید

مطلب جدیدی که هست در روزنامه‌ی «المدینة» که در عربستان چاپ می‌شود یک نویسنده‌ای به نام «لطفی عبداللطیف» مقاله‌ای نوشته و به آقای قرضاوی مطالبی نسبت داده تا کنون هم توسط آقای قرضاوی تکذیب نشده این مطالب. لذا فی الجمله، البته به ضرس قاطع نمی‌گوییم چون از زبان خودش این مطالب یا از مکتوبات خودش به دست نیامده ولی این انتصاب صریح است، ایشان هم تکذیب نکرده، یک قرائنی هم داریم که بعد عرض می‌کنم از گذشته‌های دور من بعضی از نوشته‌های قرضاوی را می‌خواندم این ایهام برایم پیدا شده بود که ایشان باید همچین عقیده‌ای داشته باشد. لذا اشاره می‌کنم در این مقاله که روز شنبه 18 اکتبر 2008 میلادی آمده عنوان مقاله این است:

«القرضاوی: قضیّةُ المهدی المنتظَر لااصل لها في القرآن الکریم»

یک عنوانی است که به قرضاوی نسبت داده شده که می‌گوید: «قضیّه‌ی مهدی منتظَر هیچ اصلی در قرآن ندارد.» آیا متن مقاله همه مطالب قرضاوی است یا این نویسنده قسمتی از مطالب قرضاوی را گرفته خودش هم چیزی اضافه کرده اجمال دارد، نمی‌دانیم. ولی ظاهر مقاله این است که مقول در این مقاله از قرضاوی هست. حالا بالاخره اصل این عنوان که به قرضاوی 100% نسبت داده شده.

 

چهار نکته

چهار نکته در این مقاله قابل دقّت است که به آن اشاره شده. حالا ظاهر این است از قرضاوی است.

 

نکته‌ی اوّل:

قرضاوی می‌گوید (طبق این انتساب به ایشان): قضیّه‌ی مهدی منتظَر یک قضیّه‌ای است که در تفکّر مسلمان‌ها مخصوصاً متأخّرین جایگاه ویژه‌ای باز کرده. هم در علم حدیث هم در علم کلام مباحثی مطرح است آیا مهدی منتظَر داریم، نداریم، کی ظاهر می‌شود، علاماتش چیه، نَسَبش چیه، وظائفش چیه، آیا امّت نیازی به همچین مهدی منتظَری دارد بعد از این‌که دین کامل شده، حجّت تمام شده یا احتیاج ندارد؟ بعد می‌نویسد: «قضیّةُ المهدی کَلُّها لااصل لها في القرآن و لم یتحدَّث عنها لابالعبارة و لابالاشارة.». این نکته‌ی اوّل. می‌گوید: قضیّه‌ی مهدی منتظَر هیچ ریشه در قرآن ندارد، هیچ بحث قرآنی نه با صراحت و نه با اشاره قرآن به بحث مهدی منتظَر نپرداخته است. این یک نکته.

 

نکته‌ی دوّم:

در این مقاله گفته می‌شود قرآن که به مهدی منتظَر به عبارت و اشاره نپرداخته است صحیحان، صحیح بخاری و صحیح مسلم، هم که دو کتاب معتبر و مهم عند اخواننا اهل السنّة هست آن‌ها هم قضیّه‌ی مهدی منتظَر را هیچ ذکر نکرده‌اند. بعد می‌گوید: مگر آن‌چه ذیل یک حدیث گفته شده: «یأتی في آخر الزمان خلیفةٌ یُحث المالَ حثا ولا یعَدَه عدّا» فقط ذیل این روایت گفته‌اند مقصود مهدی است. بعد نویسنده می‌نویسد: این هم اصلاً دلالت بر مهدی ندارد. می‌گوید: یک خلیفه‌ای می‌آید که رخاء و ثروت را در بین مسلمان‌ها می‌آورد امّا این مهدی است یا نه این هم دلالت ندارد. پس در صحیحین، صحیح بخاری و مسلم، هم هیچ اسمی از مهدی برده نشده است نه بالعبارة نه بالاشارة.

 

نکته‌ی سوّم:

می گوید که احادیثی هم که در این شأن وارد شده در رابطه با مهدی منتظَر اگر کسی قوانین جرح و تعدیل، توثیق و تضعیف را برّرسی کند تمام این احادیث در بین‌شان صحیح پیدا نمی‌شود که این مسأله‌ی مهم اعتقادی را بشود از این روایات به دست آورد که مهدی منتظَری داشته باشیم.

 

نکته‌ی چهارم:

می‌گوید ابن‌خلدون هم در مقدّمه‌اش احادیث مهدی را همه‌اش را آورده و گفته حدیث صحیحی در بین این‌ها وجود ندارد. و ابن‌خلدون هم «و لم یجد دلیلاً معتبراً یستندُ الیه في الاعتقاد بظهور المهدی» لذا دلیل معتبری بر این‌که بتواند عقیده به ظهور مهدی داشته باشد ابن‌خلدون هم پیدا نکرده.

نتیجه این‌که اعتقاد به مهدویّت نه از قرآن استفاده می‌شود نه از سنّت بنابراین اعتقاد به ظهور مهدیِ منتظَری نباید داشت.

این خلاصه‌ی مطلبی است که حالا به قرضاوی نسبت داده شده و بعد عرض کردم قرینه می‌آوریم که فی الجمله بی‌ربط نیست اگر این عقیده را قرضاوی داشته باشد از مطالبش استفاده می‌شود.

 

جواب

در مقام جواب به این مطالب ابتدا من یک نکته‌ای را که مناسب با این بحث است اشاره کنم بعد به طور مختصر وارد جواب بشویم و تک‌تک این‌ها را مختصراً جواب بدهیم.

 

نکته‌ای قبل از جواب

آن نکته‌ای که خیلی مهم هم هست و در کتب بعضی هم دیده می‌شود که شما شیعه معتقدید در هر زمانی بالاخره یک شخصی که معصوم است و گناه نمی‌کند و محیط به همه‌ی احکام شرعیّه است اسمش را می‌گذارید «امام»، وجود دارد. این نظریّه‌ی مهم آیا نباید در قرآن که «تبیانُ کُلُّ شيء» است بیان شده باشد؟ می‌شود همچین نظریّه‌ی مهمّی اسلام داشته باشد در قرآن بیان نکرده باشد؟ که حالا زیر شاخه‌اش هم این حرف قرضاوی می‌شود می‌گوید مسأله‌ی مهدی منتظَر با این اهمّیّتش باید در قرآن آمده باشد، در قرآن نیامده پس همچین قضیّه‌ای نیست.

 

امامت در قرآن کریم

این‌جا یک بحث بسیار مهمّی داریم و آن بحث امامت در قرآن کریم است که از چندین طریق می‌توان از آیات قرآن مفهوم امامت و صفات لازم در امام را از قرآن استفاده کرد با برّرسی آیات:

1-   اولی الامر؛

2-   آیات امامت؛

3-   آیه‌ی صادقین؛

4-   آیات هدایت؛

5-   آیات لیلةُ القدر؛

6-   آیات شهادت.

در جلسه‌ی امروز به یک طریق اشاره‌ی گذرایی داشته و بحث از سایر طرق در مباحث اعتقادی و در وقت مناسب انجام می‌شود.

 

برّرسی آیات شهادت

آن طریق برّرسی «آیات شهادت» است با ذکر سه مقدّمه:

 

مقدّمه‌ی اوّل:

کلمه‌ی «امّت» را در قرآن استقصاء کنید، «امّت» در قرآن و در لغت به معنای «جماعت»، «گروه» و «طائفه» است.

1-   «و مِن ذُریَّتِهِ اَمَّةٌ مَسلِمَةٌ لک» یعنی «جماعةٌ مسلمةٌ لک»؛

2-   «ولتکّن منکم امّةٌ یدعون الی الخیر» یعنی «ولتکن منکم جماعةٌ یدعون الی الخیر»؛

3-   «من اهل الکتاب اُمّةٌ قائمةٌ یتلون آیات الله» یعنی «جماعة»؛

4-   «منهم اُمّةٌ مُقتَصِدِه» یعنی «جماعةٌ مقتصده»؛

5-   «و من قوم موسی اَمّةٌ» یعنی «جماعةٌ»؛

6-   «و لمّا ورد ماءَ مَدیَنَ وجد علیه اُمّة من الناس» یعنی «جماعة من الناس».

لغت و آیات قرآن را ببینید کلمه‌ی «امّت» به معنای «جماعت»، «طائفه» و «گروه» است.

 

مقدّمه‌ی دوّم:

در آیات فراوانی از قرآن مطرح شده است که «ما برای هر امّتی شهیدی قرار داده‌ایم»:

1-   «فکیف إذا جئنا من کُلّ اُمّةٍ بشهید وَ جِئنا بِکَ عَلی هؤلاء شَهیدا» (نساء/41)

2-   «یَومَ نَبعَثُ مِن کُلّ اُمَّةٍ شَهیدا ثمَّ لایؤذن للذین کفروا و لا هم یستقتبون» (نحل/84)

3-   «یَومَ نَبعَثُ في کُلِّ اُمَّةٍ شهیداً علیهم من انفسهم» (نحل/89)

 

مقدّمه‌ی سوّم:

«وظیفه‌ی این شهید در هر امّت و جماعت چیست؟»

از آیات 116 و 117 سوره‌ی مائده وظیفه‌ی شهید فی کلّ اُمةٍ استفاده می‌شود در دنیا ابلاغ دستورات الهی به مردم و بیان وظائف الهی برای مردم است. حضرت عیسی می‌فرمایند: «ما قلت لهم الّا ما امرتنی به أن اعبدوالله ربّی و ربّکم وَ کُنتُ علیهم شهیداً ما دُمتُ فیهم.» و در آخرت نیز وظیفه‌ی این شهیدان امّت شهادت و گواهی در رابطه با امّت است که کدام از امّت به وظائف ابلاغ شده عمل کرده است و کدام نه.

 

نتیجه:

پس از این‌که اثبات شد برای هر امّت و جماعت و طائفه‌ای خداوند شهیدی قرار داده است که در دنیا ابلاغ وظایف و در آخرت شهید و گواه بر این جماعت باشد آیا نباید این شهید و گواه و حجّت بر امّت عالم بر تمام وظائف امّت بوده باشد؟ آیا نباید این شهید و گواه همه اعمال این امّت و کارهای آنان را بداند تا در روز قیامت بتواند شهادت بدهد که امّت چه کرده‌اند در دنیا؟ و آیا این شهید نباید مصون از اشتباه و خطا در ابلاغ دستورات و مصون از گناه در اعمال باشد؟ و الّا یحتاج الی شهید آخر و هکذا یتسلسل. و این همان مفهوم امامت و صفات امام است که تشیّع به آن معتقد است.

 

فخر رازی و آیات شهادت

و اینک توجّه کنید به کلمات یکی از مفسّرین بزرگ و اندیشمندان مهم از برادران اهل‌سنّت، مغز تعقّل و تفکّر، فخر رازی.

ایشان در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «و نزعنا من کلّ اُمّةٍ شهیدا» در جلد 25 تفسیر کبیر صفحه‌ی 12 چنین می‌گوید: «فَالمُراد مَیَّزنا واحِداً لیَشهَدَ عَلیهم ثمّ قالَ بَعضُهُم هُمُ الانبیاء یَشهَدونَ بِأنَّهُم بَلَّغوا القومُ الدَلائل و بَلَّغوا في ایضاحها کُلُّ غایة لیعلم أنّ التقصیر منهم فیکون ذلک زائدا في غمّهم و قالَ آخَرون بل هم الشهداء الذین یشهدون علی الناس في کُلّ زمانٍ و یدخُلُ في جملتهمُ الانبیاء و هذا اقرب. لأنّه تعالی عمَّ کلَّ اُمّةٍ و کلَّ جماعةٍ بأن ینزع منهم الشهید. فیدخلُ فیه الاحوالُ التی لم یوجد فیها نبی و هی ازمنة الفترات و الازمنة التی حَصَلَت بعدَ محمّدٍ (ص) فعلموا حینئذ أنّ الحقّ لله و رسوله.»

[مقصود از آیه این است ما انتخاب کردیم از هر امّتی یک فرد را تا گواه آنان باشد. برخی از مفسّرین گفته‌اند مقصود از این گواهان فقط پیامبرانند و شهادت می‌دهند که به امّت خود وظائف و راهنمایی‌ها را داشته‌اند و نهایت کوشش و تلاش را در راه رساندن وظائف به امّت به کار بسته‌اند و در نتیجه کوتاهی و تقصیر از خود امّت بوده است و این شهادت اندوه امّت را در روز قیامت افزون می‌کند. و برخی دیگر می‌گویند این شاهدان و گواهان که بر امّت شهادت می‌دهند فقط پیامبران نیستند بلکه گواهانی هستند که در هر زمان موجودند و از جمله آنان انبیاء و پیامبرانند.]

سپس فخر رازی می‌گوید: «و هذا اقرب» [این قول به واقع نزدیک‌تر است.] زیرا خداوند در آیه می‌فرماید هر جماعتی شهید و گواه دارند و لذا شامل می‌شود ازمنه‌ی فترت را که نبی موجود نبوده است و ازمنه‌ی پس از پیامبری حضرت محمّد (ص) را و اینک در سخنی دیگر از فخر رازی ببینید چه‌گونه بار دیگر اعتراف به این مطلب و صفات لازم در این شهید و گواه را نیز از آیات استفاده می‌کند. ذیل آیه‌ی شریفه‌ی: «و یوم نبعث في کلّ امّة شهیدا علیهم من انفسهم و جئنا بک شهیداً علی هؤلاء » [ج20ص98] می‌گوید: «انّ الامّة عبارة عن القرن و الجماعة» بعد می‌گوید: «إذا ثبتت هذا فنقول في الآیة قولان» در تفسیر آیه دو قول است:

«الاوّل: إنّ المرادَ أنَّ کلّ نبیٍّ شاهدٌ علی امّةٍ» [قول اوّل این‌که هر پیامبری شهید بر امّت خود است.]

«و الثانی: أنَّ کلَّ جمعٍ و قرنٍ یحصلُ في الدنیا فلابدَّ و أن یَحصُلَ فیهم واحدٌ یکونُ شهیداً علیهم. امّا الشهید علی الذین کانوا في عصر رسول الله فهو رسول. و ثبت ایضاً أنَّه لابدَّ في کلِّ زمانٍ بعدَ زمانِ الرسول مِن الشهید » [قول دوّم این است هر گروه و جماعتی در دنیا متکوّن بشود باید شهید و گواهی داشته باشد. امّا شهید در عصر انبیاء پیامبرانند. و در زمان بعد از رسول نیز امّت باید شهید و گواه در بین خود داشته باشد.]

سپس می‌گوید: «فیحصُلُ مِن هذا إنَّ عصراً من الاعصار لایخلو من شهیدٍ علی الناس و ذلک الشهید لابُدَّ و أن یکونَ غیر جائز الخطاء و الّا لافتقرَ الی شهیدٍ آخَر و یَمتَدُّ ذلک الی غیرِ النهایة و ذلک باطلٌ. فثبت أنّه لابُدَّ في کلِّ عصرٍ من اقوامٍ تقومُ الحجّة بقولهم » [نتایج مطالب گذشته من این است که در هر عصری از اعصار و زمانی از ازمنه باید شهیدی در بین مردم باشد و این شهید باید مصون از خطا باشد والّا نیاز به شهید دیگری دارد و در نتیجه منتهی به بی‌نهایت می‌شود (تسلسل) و این باطل است. لذا باید در هر عصری کسانی باشند که حجّت به قول آن‌ها اقامه شود.]

البته فخر رازی آن‌گاه که می‌بیند این استدلال و برداشت از آیات همان تئوری امامت معصوم است در هر زمان نتیجه‌ی عجیبی می‌گیرد و می‌گوید: «و ذلک یقتضی أن یکون اجماعُ الاُمّة حجّة» [از این استدلال ثابت شد که پس اجماع امّت حجّت است.] یعنی این شهید را به اجماع امّت تعبیر می‌کند که این شهیدی که قرآن می‌گوید یکی از بین امّت است و مبلّغ وظائف امّت است در دنیا و گواه در آخرت و مصون از خطا است اجماعُ الاُمّة است.

توجّه دارید این نتیجه‌گیری از آن استدلال چه‌قدر از حقیقت به دور است. بلکه از آیات استفاده می‌شود در هر زمانی امّت شهیدی دارد که حجّت بر امّت است در دنیا و روز قیامت گواه امّت و او همان امام معصوم در نزد شیعه است.

این یک طریق از طرق اثبات امامت معصوم در هر زمان از قرآن کریم. برّرسی سائر طرق در مباحث اعتقادی.

پس از این مقدّمه إن‌شاءالله‌ به برّرسی مطالب

آقای قرضاوی در رابطه با مهدویّت می‌پردازیم.

 

رفتن به جلسه ی بعد