استاد مروی - اعتقادی- فرقه ناجیه- پاسخ به شبهات دکتر قرضاوی 1
قسمت اول سخنان استاد معظّم حضرت آیت الله
حاج شیخ جواد مروی (حفظه الله تعالی)
در پاسخ به
شبهات اخیر دکتر یوسف القرضاوی
که در بحث خارج فقه معظّم له
در جمع طلاب و فضلاء حوزهی مقدّسهی قم ایراد گردیده است.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين
و صلّي الله علي سيّدنا و نبيّنا حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا
أبي القاسم المصطفي محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و علي أهل بيته الطّيّبين الطّاهرين
صلاةً ترغمُ اُنوفَ الجاحدين الّلهمّ وفّقنا للعلم و العمل به
... این فرصت کوتاه را اختصاص میدهیم به بحثی که تقریباً از نیمهی دوّم ماه مبارک رمضان در جهان اسلام بحث روز شده است و نکاتی را در رابطه با این بحث خدمت دوستان عرض میکنیم.
اصل مطلب:
یکی از علماء مشهور اهلسنّت شیخ یوسف القرضاوی سخنانی را مطرح کرده است که نیاز هست انسان به این مطالب نگاه انتقادی داشته باشد.
سخن اوّل
ایشان ابتدا در روز سیزدهم ماه مبارک رمضان با روزنامهی «المصری الیوم» مصاحبهای دارد. در این مصاحبه مصاحبه کننده یک سؤالِ از پیش طرّاحی شدهای، که مناسبت با مباحث قبلی هم ندارد، از آقای قرضاوی سؤال میکند. سؤال این است که:
«شما خطر گسترش وهّابیّت را در جهان اسلام بیشتر میدانید یا خطر گسترش تشیّع را؟»
جناب آقای قرضاوی بدون اینکه از خطر وهّابیّت هیچ حرفی بزند این جور پاسخ میدهد که: «من خطر گسترش تشیّع را در جهان اسلام به عنوان یک خطر بزرگ میدانم». برای این مسئله توضیحاتی مطرح میکند و میگوید: «في محاولتهم قزو المجتمع السنّی و هم مهیّئمن لذلک بما لدیهم بالملیارات بل بالبلیارات و کوادرَ مدبَرَ علی التبشیر بالمذهب الشیعی في البلاد السنّی» امروز خطری که کیان اسلام را تهدید میکند این است که ایرانیان با میلیونها بلکه بیلیاردها دلار ثروتی که در اختیار دارند هجوم گستردهای را به مجتمع سنّی با کادرهای تربیت شده و آماده برقرار کردهاند. و مثال میزند میگوید: «و للاسف وجدتُ مؤخّراً مصریین شیعی، ما کان یوجد شیعیٌّ واحد في مصر الآن موجودونَ في الصُحُف علی الشاشات و یجهرون بتشیّعهم و افکارهم» در مصر از زمان صلاحُ الدین ایّوبی تا امروز هیچ شیعهای نبوده است ولی متأسّفانه امروز میبینیم که شیعیان زیادی در مصر بروز کردهاند و در روزنامهها، در تلویزیونها، در میدان ماهوارهها ما شیعیان مصری زیادی را مشاهده میکنیم که جهر به تشیّع دارند و افکارشان را مطرح میکنند.
بعد میگوید من از علماء اهلسنّت میخواهم با یکدیگر همآهنگ بشوند «و مواجهة هذا القزو» برخورد کنند با این هجومی که شیعه در بلاد تسنّن شروع کرده «لأنّی وجدّتُ أنَّ کُلَّ البلاد العربیّة حَزَّت من الشیعة» طوری که من میبینم تمام کشورهای عربی از شیعیان دچار تشطُّط شدهاند «مصر، سودان، مغرب، جزائر و غیرُها فضلاً عن مالیزیا، اندونزیا، نیجیریا» حزّهی شیعه همهشان را دچار کرده و باید علماء اهل سنّت با یکدیگر متکتّف و همآهنگ بشوند و جلوی این قزو شیعی را بگیرند. این کلامش در 13 رمضان.
سخن دوّم
سخن دوّمی که قرضاوی در بیانیّهاش که در 17 رمضان منتشر شد پیگیری میکند این است که میگوید حدیثی از پیامبر گرامی اسلام داریم که «سَتَفرُقُ اُمَّتی علی ثلاث و سبعینَ فرقه» امّت من به زودی حدود 73 فرقه میشوند «کُلُّها هالکةٌ أو ضالّة» همهشان هلاکاند، دچار گمراهیاند الّا یک فرقه. قرضاوی میگوید من این تعدّد فِرَق را بر طبق این روایت قبول دارم، همهی این فرقهها مسلماناند امّا همهشان الّا یک فرقه دچار هِلاکت وگمراهیاند و با کمال جرأت اعلام میکند «وَ نَحنُ أهلُ السنّة و الجماعة نوقِنُ بأنَّنا وَحدنا الفِرقََةُ الناجیة» در بین همهی این فرقهها فقط ما اهلسنّت فرقهی ناجیه هستیم و دیگران همه هالک و ضالّاند. به این معنا که میخواهد بگوید ولو قرائتها مختلف است از دین امّا حقّ در بین این قرائتها یکی است، تصریح میکند «لِأنَّ الحقَّ لایَتَعَدَّد» حقّ متعدّد نیست و قرائت حقّ همان قرائت اهلسنّت و جماعت است و لذا با صراحت ما شیعه را هالک و ضالّ و اهل بدعت میداند.
خوب چه چیزی باعث شده است که شیعه اهل هِلاکت و ضلالت باشند؟
سخن سوّم
آقای قرضاوی میگوید شیعیان بدعتهای فراوان عملی و نظری دارند:
بدعتهای نظری شیعه
او میگوید شیعه:
1- قائل به وصایت امیرمؤمنان علی علیهالصلاة و السلام است؛
2- قائل به عصمت ائمّه است؛
3- قائل به علم غیب برای ائمّه است؛
4- قائل به سبّ صحابه است.
بدعتهای عملی شیعه
او به زعم خودش به دو بدعت مهم اشاره میکند:
بدعت عملی اوّل
میگوید: «تجدیدُ مأساة الحسین کلَّ عامٍ» شیعیان هر سال مصیبت عاشورا و امام حسین را تجدید میکنند، جمعیّتهای عظیمی در جریان عاشورا شرکت میکنند و این تجدید مصیبت امام حسین در هر سال بدعت است. در حالی که «و قد مضی علی المصیبةِ أکثَرَ مِن ثلاثةَعَشَرَ قرونا». بیش از 13 قرن از این مصیبت گذشته است، چرا اینقدر برحادثهی عاشورا و بر بزرگداشت عملی او شیعه اصرار دارد؟ و جالب این است که اضافه میکند: «وَ لِماذا لَم یَعمَل ذلِکَ في قَتلِ والِدِه؟» چرا در شهادت حضرت امیر شیعه اینکار را انجام نمیدهد با اینکه امیرمؤمنان اعظم از امام حسین است.
بدعت عملی دوّم
میگوید شیعه در کنار مزارات اهلبیت به زیارت میروند، آنجا توسّل و استغاثه و مسح قبور و امثال اینها دارند، اعمالی که اینها همه بدعت و جزء آموزههای دینی نمیباشد. و به تعبیر دیگر میگوید: «وَ مِن ذلِکَ شِرکیّات عِندَ المزارات و المقابر الّذي دُفِنَ فیها آلُ البیت» از بدعتهای عملی شیعه این شرکیّاتی است که در نزد مزارات و قبرهایی که اهلبیت در آنها دفن شدهاند از شیعه بروز میکند.
قرضاوی این دو بدعت عملی را به عنوان شاه فرد بدعتهای عملی شیعه در نوشتههای خودش شماره میکند.
چند مطلب در رابطه با سخنان قرضاوی
خوب این سخنان اگر از حلقوم یک عالم وهّابی و سلفی شنیده میشد خیلی سخت نبود زیرا آنها همیشه از این حرفها میزنند. ولی متأسّفانه از زبان کسی که به تعبیر خودش نیم قرن است داعی تقریب بین شیعه و اهلسنّت است خارج شده است. این حرفها بالاخره حرفهای عجیبی است. لذا چند مطلب باید در مطالب قرضاوی مورد دقّت و تأمّل قرار بگیرد:
مطلب اوّل
امروز اسلام و مسلمانان از دو ناحیه مورد هجوم است:
1- دشمنان خارجی و در رأس آنها استکبار جهانی با اهانت به دین و قرآن و ساحت مقدّس رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمین هستند.
2- جاهلانِ متحجّر و تکفیریانِ متعصّب که در جبههی داخلی فعّالیّت میکنند و بین مسلمانان تفرقه میاندازند.
این سخنان قرضاوی را متأسّفانه در ادامهی این عمل متحجّران و تکفیریان میدانیم و متأسّفیم که شخصیّتی مثل قرضاوی که بیش از نیم قرن دعوت به تقریب را در پرونده دارد این سخنان را به زبان رانده است. البته امیدواریم ایشان با دقّت بیشتر در اخباری که اطرافیان برای او نقل میکنند تجدید نظری در گفتههای اخیر خودش داشته باشد.
مطلب دوّم
در رابطه با سخنان قرضاوی باید به چند نکته اشاره کرد:
نکتهی اوّل
شما در گذشتههای دور در مصاحبهای که با روزنامهی «الشعبِ» الجزایر داشتید وقتی از حدیث «سَتَفرُق» از شما سؤال کردند گفتید: «من این حدیث را قبول ندارم به خاطر اینکه مضمون این حدیث سبب افتراق و جدایی بین امّت است». چگونه امروز بنیان اهل بدعت دانستن یک گروه عظیم از مسلمانها و فرقهی ناجیه دانستن خود را مستند به این حدیث میکنید؟
نکتهی دوّم
شما در ذیل توضیح اینکه «چرا اهلسنّت را فرقهی ناجیه میدانید؟» تعلیلی ذکر میکنید: «لِأنَّ الحقَّ لایَتَعَدَّد».
خوب آیا ما حقّ داریم از جنابعالی سؤال کنیم که این علّت جالبی که برای فرقهی ناجیه دانستن اهلسنّت و بدعت و ضلالت دیگران دارید که حقّ متعدّد نیست این تعلیل فقط در این زمان و در مسارعهی بین شیعه و اهلسنّت جاری است یا نه در همهی ازمنه چنین تعلیلی جاری است؟
آیا اجازه داریم از شما بپرسیم در جنگ جمل و صفّین که دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند و با یکدیگر نبرد کردند وضعیّت چگونه بود؟
آیا میتوانیم بگوییم در آن زمان نیز مولا امیرمؤمنان فقط بر حقّ بودهاند و در مقابل این حقّ عدّهای که در مخالفت با حضرت قیام کردند، در مقابل حضرت ایستادند و جنگ را آغاز کردند آنان هالکاند و ضالّ و اهل بدعت چون «إنَّ الحقَّ لایَتَعَدَّد»؟
و آیا ما جُز این کلام را در رابطه با مخالفان امیرمؤمنان علی علیه الصلاة و السلام میگوییم که شما به ما هجوم میکنید که «چرا صحابه را تقدیس نمیکنید و یا آنها را تنقیص میکنید؟»
نکتهی سوّم
شما آنچنان از اهلسنّت و جماعت سخن میگویید که گویی یک گروهی هستند که در تمامی اصول و فروع اعتقادی و فقهی وحدت نظر دارند و هیچگونه اختلافی در بینشان نیست که میگویید: «نَحنُ أهلُ السنّة نوقِنُ بِأنَّنا وَحدَنا الفِرقَةُ الناجیة».
در حالیکه آقای قرضاوی شما بهتر میدانید که در بین اهلسنّت و جماعت مذاهب متعدّدهی عقائدی و فقهی وجود دارد. اختلافات فراوان عقیدتی و فقهیای که در بین اهلسنّت وجود دارد قابل انکار نیست. از این طرف حقّ هم که یکی بیشتر نیست. آیا شما تمام مخالفان عقیده و فقه خود را با همین استدلال که «إنَّ الحقَّ لایَتَعَدَّد» هالک و ضالّ میشمارید یا فقط نسبت به شیعه این عقیده را دارید؟
به همین مناسبت به دو اختلاف مهم که هماکنون بین علماء اهلسنّت و جماعت وجود دارد اشاره میکنم تا بعد ببینیم قضاوت آقای قرضاوی نسبت به دو طرف این اختلاف چیست:
اختلاف اوّل
اختلاف عقیدتی مهمّی که هماکنون بین سلفیّه و وهّابیّت از یک طرف و سایر علماء معاصر از طرف دیگر در بحث صفات الهی مطرح است.
ابنتیمیّه و جمعی از علماء موجود مثل بِنباز و بِنجبرین که تمام نظرات عقیدتی ابنتیمیّه را میپذیرند و سایر علماء سلفیّه و وهّابیّت اینان تصریح میکنند که خداوند را با چشم سر میتوان دید. به چند مثال دقّت کنید:
1- ابنتیمیّه که او در کتاب «تَلبیسُ الجهمیّة في تأسیس بِدَعِهِمُ الکلامیّة» در جزء هفتم صفحهی 290 آنگاه که حدیثی را از قُتادة از عِکرِمَه از ابن عبّاس نقل میکند که «قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم رأیتُ ربّی في صورةِ شابٍّ اَمرَد لَهُ وَفرَةُ جَعدِ قِطَطٍ في رَوضَةٍ خَضراء» تصریح میکند و میگوید: «فَیَقتَضی أنَّها رؤیَةُ عَینٍ کَما في الحَدیث الصحیحِ المرفوع عَن القُتادَة عَن عِکرِمَه عَن اِبنِ عَبّاس».
2- شیخ ابوزهره در کتاب «ابنتیمیّة»، صفحهی 322 مینویسد: «انّ ابن تیمیّة یقرّر انّ مذهب السلف هو اثبات کلّ ما جاء في القرآن من فوقیّة و تحتیّة و استواء علی العرش وجه و ید و محبة و بغض و ما جاء في السنة من ذلک ایضاً من غیر تأویل و بالظاهر الحرفی لله تعالی».
3- ابن قیّم شاگرد بزرگ ابنتیمیّة در قصیدهی نونیّهی خودش اینچنین تجسیم را برای خداوند اثبات میکند:
اللهُ فوقَ العرش فوقَ سمائِهِ سُبحانَ ذی الملکوت و السلطان
وَ لعـــرشه مِنهُ اَطیطُ مِثلُ ما قد اطّ رحل الرکب العجـــــــــلانِ
[کتاب «شرح قصیده ابن قیّم» جلد 1 صفحهی 522 احمد ابن ابراهیم بن عیسی]
و در مقابل جمعی از اندیشمندان اهل سنّت و تمامی علماء شیعه میگویند که رؤیت خداوند به گونهی «رؤیَةُ عَین» مستلزم تجسیم است. خداوند باید جسم باشد تا بتوان او را با چشم سر دید. تجسیم مستلزم تَحَیُّز و مکان داشتن است. اگر خداوند در یک مکانی است و دیده میشود آن وقت یا همیشه در آنجاست «کالعَجوزِ القاعد» یا نه متحرّک است و از این مکان به آن مکان میرود. اگر متحرّک است اثباتُ الحَرِکة لله است. و جمعی از بزرگان اهلسنّت مثل قاضی ابوبکر باقِلانی در «تمهیدُ الأوائل و تلخیصُ الدلائل»، سیف الدین آمُدی در «غایةُ المرام في علمِ الکلام»، ابن مُعلّم قُرَشی در «نجمُ المُهتدی و رجمُ المُعتدی» با صراحت این نظر را انکار میکنند و جمعی از اینان قائل به تجسیم را تکفیر میکنند.
یک سؤال از آقای قرضاوی:
شما که میگویید: «نَحنُ أهلُ السُنَّةِ وَ الجَماعَة الفِرقَةُ الناجیة» بهخاطر اینکه «إنّ الحقّ لایتعدّد»، ما از شما سؤال میکنیم که آیا همین بیان را در رابطه با این اختلاف مطرح میکنید یا نه؟ در اینجا با اینکه این اختلاف اختلافی مهم در مسائل اصول دین شمرده میشود شما این اختلاف را موجب بدعت دانستن طرف مقابل نمیدانید؟ بلکه آنگاه که بِن باز از دنیا میرود در مقالهای که در کتاب «في وداع الاعلامِ» خود در صفحهی 61 مینویسید چنین میگویید که «وَدَّعَتِ الاُمَّةُ الاسلامیّةِ الیَوم عَلَماً مِن اَعلامِه الافذاذ وَ نَجمَاً مِن نُجومِهَ الساطِعَةِ في سَماءِ العلم عَلّامَةُ الجزیرة الشیخ عَبدُ العَزیز بِن عَبدُ الله بِن باز الّذی کانَ جَبَلاً مِن جِبالِ العِلم وَ بَحراً مِن بُحُورِ الفِقهِ وَ اِماماً مِن ائِمَّةَ الهُدی وَ لِساناً مِن السِنَةِ التوحید وَعِماداً مِن اَعمِدَةِ الدین وَ رُکناً مِن اَرکانِ الاُمَّة» و سپس اضافه میکنید که اگر من اختلافی با شیخ بِن باز دارم جهت این است که «قَضَت سُنَةُ الله أن لایَتَّفِقَ العُلَماء علی رأیٍ واحد في کُلِّ المَسائل وَ قَد اِختَلَفَتِ الصَحابَةُ بَعضُهُم مَعَ بَعض وَ اختَلَفَتِ الاَئُمَّةٌ بَعضٌ مَعَ بَعض فَما ضَرَّهُم ذلِکَ شَیئاً اِختَلَفَت آرائُهُم وَ لَم تَختَلِف قُلُوبُهُم» اینجا که میرسد شما میگویید این اختلافات دیدگاهی هیچ مشکلهای را در بین امّت ایجاد نمیکند، صحابه هم بعضی با بعضی دیگر اختلاف داشتهاند، امامان دین هم بعضی با بعضی دیگر اختلاف داشتهاند. سؤال این است که اینکه حقّ واحد است، ناجی یک گروه هست، دیگران در بدعت و ضلالت هستند اینجا جایگاه دارد یا نه؟
اختلاف دوّم
اختلاف نظر علماء سلفیّه و وهّابیّت با عالم بزرگ معاصر اهلسنّت، ساکن مکه، السیّد محمّد العلویُّ المالکی. که نامبرده را به خاطر نوشتن کتاب «الذَّخائرُ المحمّدیّة» و کتاب «الصّلواةُ المأثورة» در تاریخ 11/11/1401 در قرارِ شمارهی 86 هیئت کِبارُ العلماء عربستان سعودی به دلیل مطالبی که در کتابش موجود است او را متّهم به شرک اکبر و ضلالت وَثَنیّت نمودهاند به خاطر مطالب ذیل که در کتب او موجود است:
1- نامبرده اجازه داده است که قبور انبیاء و صالحین بوسیده شود، دست به این قبور کشیده شود و این امور بدعت و شرک اکبر است.
2- به خاطر اشعاری که از بَکری نقل میکند و رسول الله را واسطه فیض دانسته است:
ما اَرسلَ الرَحمنُ أو یُرسِلُ مِن رَحمَةٍ تَصعُــدُ أو تَنزِلُ
في ملکــوتِ اللهِ أو مُلکِهِ مِن کُلِّ ما یَختَصُّ أو یَشمِلُ
الّا وَ طاهَ المصطفــی عَبدُهُ نَبیُّهُ مُختـــــــارُهُ المرسلُ
واسِطَةٌ فیـــها وَ أصلٌ لَها یَعلَمُ هـــــذا کُلُّ مَن یَعقِلُ
بدین جهت که در این اشعار رسول الله واسطهی کلِّ فیضِ نازله از سوی خداوند به مخلوقات دانسته شده است او را مشرک دانستهاند.
3- دعوت به طلب شفاعت نموده از پیامبر در موقع زیارت پیامبر و میگویند: «معلومٌ أنّ الاستشفاءَ و الاستجارة به عند زیارة قبره مِن انواع الشرک الاکبر».
و در مقابل 18 نفر از علماء بزرگ اهلسنّت از سراسر جهان عقائد محمّد علویّ مالکی را عقائد صحیحهی حقّه برشمردهاند. چنانچه در مقدّمهی کتاب او، «مفاهیم یَجِب أن تُصَحَّح»، آمده است. ما از شما سؤال میکنیم که «إنَّ الحقّ لایَتَعدَّد». شما از کدام گروهید؟ آیا گروه مقابل خود از علماء اهلسنّت و جماعت را اهل بدعت و ضالّ و گمراهی میدانید یا نه؟
مطلب سوّم
قرضاوی میگوید:
«ایرانیان با صرف میلیونها بلکه بیلیاردها دلار تشیّع را در کشورهای عربی توسعه میدهند.»
پاسخ این است که گرچه فی الجمله تحوّل مذهبی از تسنّن به تشیّع در کشورهای اسلامی موجود است امّا
سبب این تحوّل چیست؟
علّت را جناب آقای قرضاوی باید در هجمهی سنگین و بیسابقه با انواع دروغ و تهمت از سوی کثیری از نویسندگان و گویندگان اهلسنّت بر علیه شیعه جستجو کنند. هزاران جزوه، مقاله، کتاب بر علیه مذهب تشیّع در کشورهای اسلامی نگاشته و مجّاناً پخش و توزیع میشود. آنگاه که جمعی از شنوندگان و خوانندگان این مباحث به کتب شیعه در عقائد و فقه و موضعگیریهای رهبران سیاسی شیعه در حوادث واقعه مراجعه و تأمّل میکنند مطلب را غیر از آنچه که قبلاً شنیده و خواندهاند میبینند و این مراجعه و تحقیق سبب تحوّل مذهبی آنان میگردد. تقصیر ایران و علماء ایرانی چیست؟ و مگر جناب قرضاوی در مقدّمهی کتاب «الحلال و الحرام» صفحهی 10 نمیگوید: «و لم ارض لعقلی أن اُقلّد مذهباً معیناً في کلّ القضایا و المسائل» و بعد استشهاد میکند به کلام ابنجوزی در «تلبیس ابلیس» صفحهی 81 که «و قبیحٌ بمن اعطی شمعة یستضیء بها أن یُطفِئُها و یمشی في الظلمة»
آیا ایشان از اندیشمندان اهل مطالعه و تحقیق میخواهند که این شمع را خاموش نموده و در ظلمت و تاریکی راه بروند؟
ایشان و سایر اندیشمندان اهل سنّت اگر میخواهند رمز تحوّل برخی از افراد به مذهب تشیّع را بدانند به کتب خود این متحوّلین مراجعه کنند. از جمله به کتب:
1- «مساحة للحوار من اجل الوفاق و معرفة الحقیقة»
2- «أین سنّة الرسول و ماذا فعلوا بها؟»
3- «الاجتهاد بین الحقائق الشرعیّة و المهازل التاریخیّة»
از «احمد حسین یعقوب اردنی»
4- «الطریق الی مذهب اهل البیت»
از «احمد راسم النفیس»
5- «هکذا عرفت الشیعة»
6- «توضیحات و رودود»
از «ادریس الحسینی»
7- «حقیقة الشیعة الاثنی عشریّة»
از «دکتر اسعد وحید القاسم فلسطینی»
8- «منهج في النتماء المذهبی»
از «صائب عبد الحمید»
9- «الصحوة رحلتی الی الثقلین»
از «صباح علی البیاتی»
با مطالعه این کتب و دهها کتاب دیگر از متحوّلین آقای قرضاوی خواهد دانست که تحوّل مذهبی نه برنامهریزی شده از سوی ایران بلکه عکس العملی در مقابل هجمه سنگینی با انواع دروغها و تهمتها به مذهب اهلُالبیت است.
آخرین سخن
در هر صورت باز هم ما مایلیم که ایشان در مطالبشان تجدید نظر کنند. زیرا چنین شیوهی بحثی شیوهی مطلوبی نخواهد بود.
مباحث مهمّی در رابطه با بدعتهای نظری و عملیای که به شیعه منتسب کرده است وجود دارد که باید در فرصتهای بعد به آنها پرداخته بشود.
وصلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین