استاد مروی - امام سجاد (علیه السلام)

امام سجّاد (علیهالسلام)[1]
... نکتهای را راجع به میلاد حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) عرض کنیم.
... در فضائل حضرت یک قضیّهای هست که هیچ منقبتی از ائمّهی معصومین به پایهی این قضیّهای که در رابطه با امام سجّاد هست نمیرسد.
آن قضیّه مشهور است، اشاره کنم همه میدانید، ولی خصوصیّاتش را که عرض میکنم دقّت کنید تا پی به اهمّیّت قضیّه ببرید.
جریان فَرَزدَق در مسجدالحرام در مقابل هشام بن عبدُ الملک و اشاره به فضائل امام سجّاد و اهلبیت عصمت و طهارت.
اوّلاً عرض کنم جریان را بعضی تتبّع کردهاند، چهار پنج کتاب هم من دیدهام، در حدود 20 نفر از بزرگان اهلسنّت مینویسند جریان را. حالا علماء شیعه که شیخ مفید در اختصاص، سیّد مرتضی در أمالی، علّامه در بحار دیگران دارند از بین علماء اهلسنّت 20 نفر از بزرگانشان این جریان را با همهی خصوصیّاتش نوشتهاند؛ مِن جمله ابنجوزی در کتاب ثقةُالصفوةاش مینویسد، آنهایی که خودم دیدم را عرض میکنم، ابنکثیر در بدایة و نهایة، جلد نهم قضیّه را می نویسد؛ ابن ابی طلحهی شافعی در مطالبُ السئولش مینویسد و بعضی دیگر از بزرگان که تا حدود 20 نفر از علماء اهلسنّت قضیّه را نوشتهاند.
خوب جریان هم این است که هشام بن عبد الملک ولی عهد بود که ایّام حج با عدّهای از مردم شام به زیارت خانهی خدا آمد. طوافش را انجام داد. یک بار میخواست حجرُالاسود را استلام کند، دور و بریها و محافظینش ریختند که راه را باز کنند تا او بتواند یک بار دستش را به حجرُالاسود برساند. از شدّت جمعیّت نتوانست. مردم به او اعتنا نمیکردند. یک منبری برای نشستن او گذاشتند. شامیها اطرافش جمع شدند. روی منبر نشسته بود طواف حجاج را تماشا میکرد. یک مرتبه اطرافیان دیدند یک آقایی وارد حرم شد که آثار سجده بر پیشانیش نمایان هست و صورتش از نور میدرخشد. آن آقا شروع کردند به طواف کردن. در روایت دارد در هر دور طواف تا به حجرالاسود میرسید مردم ناخودآگاه اطراف حجرالاسود را خالی میکردند و آن آقا میآمدند حجرالاسود را استلام میکردند، میبوسیدند و دوباره طوافشان را شروع میکردند.
مردم شام که آنجا بودند برایشان حسّاسیّت ایجاد شده بود. در بعضی از روایات داریم بعضیها به هشام گفتند: این آقا کیه که این مردمی که از هیبت تو اطراف حجر را خالی نکردند به خاطر احترامش اینجور خودشان اطراف حجر را خالی میکنند تا ایشان بیایند حجر را ببوسند؟
هشام گفت: «لا أعرفُهُ.» (من نمیشناسمش.)
فرزدق بلند شد.
حالا فرزدق کیست؟
اگر با این دید قضیّه را نگاه کنیم بعد به آن نکتهای که بنده عرض کردم میرسیم.
فرزدق کیست؟
از قرن اوّل هجری تا امروز اُدبای عرب تصریح میکنند شاعری به قوّت، صلابت و قدرت فرزدق در زمینهی شعری نیامده. در مُحاجات و هجوگویی ادبای امروز عرب اجماع دارند که بالا دست فرزدق کسی بلند نشده. تنها فرد است. دیوان فرزدق دهها مرتبه تا امروز در عراق، لبنان، سوریه، مصر، پاریس، لندن چاپ شده است. آنقدر آدم مهمیست که با وجودی که در دربار بنیمروان بوده ولی در تاریخ مینویسند که تنها شاعری بوده که خلفاء بنیامیّه و بنیمروان از او چشم میزدند. تنها شاعری بوده که پیش خلیفه وقتی میخواسته شعرهایش را بخواند نشسته شعر میخوانده. یک بار فرزدق در حضور سلیمان بن عبد الملک میخواست شعری بخواند. سلیمان به او گفت: «نمیشود بلند شوی شعرت را بخوانی؟» بزرگان اهلسنّت مینویسند تا سلیمان بن عبدالملک، سلطان و حاکم وقت این تقاضا را از او کرد قبیلهی بنیتمیم، که قبیلهی فرزدق بودند، در همان مجلس بر سلیمان بن عبد الملک شوریدند؛ گفتند: ساکت باش؛ فرزدق کسی است که بلند شود پیش تو شعر بخواند؟ اگر خواستی شعرش را نشسته میخواند نمیخواهی با تو برخورد میکنیم. در همان مجلس سلیمان بن عبد الملک از حرفش برگشت. گفت نه؛ معذرت میخواهم، ببخشید، بنشین شعرت را بخوان.
فرزدق همچین آدمی است.
حالا این جا بزرگان اهلسنّت مینویسند تا هشام گفت: «لا أعرفُهُ.» (من نمیشناسمش.)
«فقام فرزدق.» (فرزدق بلند شد.) اینجا ایستاد و گفت: «لکنّی أعرفُهُ.» (تو نمیشناسی من میشناسمش.)
یکی از شامیها گفت: «من هو یا ابا فُراس» (این آقا کیه که مردم این طور به او احترام میگذارند.) بالبداهه چهل بیت شعر در فضیلت امام سجّاد سرود که هر بیت از این اشعار را میشود یک ساعت راجع به آن صحبت کرد؛ یعنی خلاصهی تمام مناقب اهلبیت عصمت و طهارت را در این شعرش جمع کرد و تحویل هشام بن عبد الملک و شامیها و مردم و جامعه داد.
یک بیت از شعرش این است:
... ما قال لا قطُّ الّا في تشهّده لو لا التشهّد کانت لائُه نعمُ ...[۲]
هرگز نگفته «نه» مگر در تشهدش (اشهدُ أن لا اله الا الله) اگر تشهد هم نمیبود یک بار هم «نه» نمیگفت
که همین یک فرد شعر دالّ بر اعلم بودن و اسخی بودن امام سجّاد در زمان خودش هست.
اشعارش زیاد است. خیلی هم جالب است. من توصیه میکنم دوستان این اشعار را حفظ کنند، مطالب عالی و بلندی را در فضیلت اهلبیت میگوید.
در ذیل این قضیّه دو نکته جالب توجّه هست:
نکته اول
هشام به فرزدق اعتراض کرد و گفت: چرا برای ما همچین اشعاری نمیگویی؟ فرزدق جواب انصافاً عالیای داد. ابنکثیر مینویسد که فرزدق در جواب گفت: «هات جدّاً کجدّه و اباً کابیه و اُمّاً کاُمّه حتّی اقول لک مثلها.» (برو یک جدّی مثل جدّ امام سجّاد پیدا کن یک پدری مثل پدر او پیدا کن یک مادری مثل مادر او پیدا کن تا من برای تو هم آن حرف را بزنم.)
نکته دوّم
مرحوم محدّث قمّی در انوارُالبهیّة به نقل از وحید بهبهانی مینویسد که وحید بهبهانی میفرماید جدّم گفت که در کتاب سلسلةُالذهب جامی که خودش از ناصبیها و متعصّبین اهلسنّت است دیدم که همین اشعار فرزدق را در رابطه با امام سجّاد ذکر کرده و معادل فارسی این اشعار را هم آورده بعد هم نقل کرده که زنی در کوفه فرزدق را در خواب دید از او سؤال کرد که خدا با تو چه کرد؟ گفت به خاطر شعری که در فضیلت امام سجّاد گفتم خدا گناهان من را بخشید و وارد بهشت کرد. بعد عبد الرحمن جامی مینویسد: «سزاوار است خدا به خاطر این اشعار جنّ و انس را به بهشت ببرد نه تنها گویندهی این اشعار را.»
یک نمونه از تحریفات اهل سنت
در تهران جلسهای داشتیم در تحریفات اهلسنّت اینجا هم اشاره میکنم.
نویسندهایست در مصر، از اُدبای مهم مصریست، به نام اسماعیلالساوی صاحب کتابِ «تراجم الادب العربی»؛ کتابهای دیگری هم دارد. زشتی و دنائت و پستی بعضی از قلم به دستها را ببینید. دیوان فرزدق را چاپ میکند، در مقدّمهاش مینویسد: من همه جا را گشتم و تمام دیوانهای فرزدق را جمع کردم، هر چه شعر از فرزدق بود در این دیوان آوردهام. آن وقت دیوان را به ترتیب حروف الفبای آخر اشعار مرتّب کرده. به حرف «میم» که میرسد از این چهل بیت شعر شش بیتش را مینویسد. آن هم آنقدر قضیّه را ابتر و ناقص نقل میکند که کسی که میخواند نمیفهمد این اشعار برای چه کسی گفته شده، در کجا گفته شده و جریان چه بوده. حالا این آقا نمیداند که نُسخِ دیگری از دیوان فرزدق در دست هست که قبل از تولد این آقا به چاپ رسیده و تمام این چهل بیت شعر را نوشته است. ولی به خاطر حِقد و کینهای که اینها نسبت به اهلبیت دارند هر جا میرسند خلاصه انگشت تحریف روی قضیّه میگذارند. در اینجا هم از این چهل بیت شعر فقط شش بیت شعر را نوشته.
نمونهای دیگر از تحریف توسط اهل سنت
یا آن آقای دیگر مصری رسالهی فوق لیسانس نوشته در ادبیات عرب. مجبور بوده در یک جایی شعری را در رابطه با غدیر خم بیاورد. شعر را نوشته. بعد میخواسته غدیر را تفسیر کند در ذیل شعرش برداشته نوشته «غدیرُ خم کان حرباً مشهوراً في زَمَن رسول الله». خوب این غدیر خُم که در این شعر آمده چی بوده؟ تو پاورقی نوشته غدیر خُم یکی از جنگهای مشهور زمان پیغمبر بوده. آخر شما را به خدا ببینید چهقدر وقاحت و پستی میخواهد. معذرت میخواهم که این عبارات را به کار میبرم ولی واقعاً این افراد لایق این حرفها هستند بلکه بیشتر از این حرفها که چه قدر دنائت میخواهد که غدیر خُم یک جنگی در زمان پیغمبر بوده! یا نه حادثهی ولایت حضرت امیر بوده؟ خوب حِقد و کینه داری چیزی ننویس، تفسیر نکن جریان غدیر را، نه اینکه به این شکل تفسیر کنی جریان غدیر خُم را.
علیایّحال مناقب اهلبیت عصمت و طهارت خیلی فراوان هست و اینها قطرهای از دریای منقبت اهلبیت میباشد.
خدا را قسم میدهیم به عظمت و بزرگی این خاندان که ذات مقدّس حقّ به ما توفیق آشنایی بیشتر با مناقب و مکتب اهلبیت را عنایت بفرماید. توفیق تحصیل علم صالح و عمل به این علم را به همه مان مرحمت بفرماید.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
[۱] این سخنان توسط حضرت استاد در پایان جلسهی 265 درس مکاسب، بیع در تاریخ 6/10/1373 بیان گردیده است.
[۲] شعر فرزدق و ترجمه ی آن:
هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته والبيت يعرفه والحل والحرم
او که تو نمی شناسی همان کسی است که سرزمین بطحا جای گامهایش را می شناسند. و کعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و هم قدمند.
هذا ابن خير عباد الله كلهم هذا التقى النقى الطاهر العلم
او فرزند بهترین تمامی بندگان خداست، او همان شخصیت منزه از هر آلودگی و رذیلت و پیراسته از هر عیب و علت، و مبرا از هر تهمت و منقصت و کوه بلند علم و فضیلت و نور افکن عظیم هدایت است.
هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده اءنبياء الله قد ختموا
او فرزند فاطمه است. اگر تو نسبت به نسب او جهل داری بدان همان کسی است که با جدّ او سلسله شریفه انبیاء ختم گردیده است.
وليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من اءنكرت والعجم
این که گفتی: این کیست؟ رونق و عظمت و جلوه جلال و شکوه شخصیت او را فرو نمی کاهد، زیرا آن کسی که تو او را نمی شناسی عرب و عجم هر دو او را به خوبی می شناسند.
كلتايديه غياث عم نفعهما تستو كفان و لا يعروهما عدم
هر دو دستش ابری فیاض و رحمت گستر است، که رگبار فیض را فرو می بارد و جود و عطایش هیچگاه کاستی نمی پذیرد.
سهل الخليقة لاتخشى بوادره يزينه اثنان حسن الخلق والشيم
خوئی نرم و سازگار دارد و مردمان از خشمش در امانند و همیشه دو خصلت حلم و کرم، شخصیت او را همی آرایند.
حمال انفال اءقوام اذا افتدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم
او به دوش کشنده بار مشکلات اقوامی است که زیر سنگینی آن بار، به زانو در آمده اند، چنانکه خوئی ستوده و روئی گشوده دارد و اعلام پذیرش حوائج مستمندان در مذاق جانش شیرین و خوشآیند است.
ما قال لاقط الا فى تشهده لولا التشهد كانت لاءه نعم
او نیاز نیازمندان و خواهش سائلان را همیشه با چهره گشوده و منطق مثبت استقبال کرده است و هیچگاه جز به هنگام تشهد کلمه «لا » بر زبان نرانده است و اگر ذکر تشهد نمی بود «لای » او نیز «نعم » همی بود.
عم البرية بالاحسان فانقشعت عنها الغياهب والاملاق والعدم
خورشید فروزان احسان او گرمی و روشنی بر همگان افشانده و از این رو در برابر اشعه نیرومندش، تاریکی از فضای اندیشه و دل گمراهان و ظلمت فقر از محیط زندگی مستمندان و ستم از آفاق حیات ستمزدگان رخت بر بسته است.
اذا راءته قريش قال قائلها الى مكارم هذا ينتهى الكرم
هر زمان که قبایل قریش به سوی او بنگرند، شعرا و خطبای ایشان به مدح و ثنایش زبان همی گشایند و بی اختیار اذعان و اقرار کنند که هر گونه جود و احسان به او همی پیوندد و کاروان کرم در منزلگاه مکارم او رخت همی کشاند.
يغضى حياء و يغضى من مهابته فمايكلم الا حين يبتسم
او از فرط آزرم، دیدگان خود را فرو می نشاند و حاضران حضرتش تحت تاثیر هیبت و عظمتش دیدگان فرو می پوشند و جز به هنگامیکه که لب به تبسم بگشاید، سخنی در حضور او بر زبان نمی آید.
بكفه خيزران ريحه عبق من كف اءروع فى عرنينه شمم
در دستش عصای خیزرانی که عطر می پراکند، و بویش دل انگیز است. او بیننده را از زیبائی و تناسبی که در چهره دارد، به شگفت آورد.
يكاد يمسكه عرفان راحتة ركن الحطيم اذا ماجاء يستلم
جود و عطای کف بخشاینده او چنان است که چون به آهنگ دست سودن بر رکن حطیم (حجر الاسود) گام فرا نهد، گوئی که رکن می خواهد تا او را نزد خود نگاه دارد و از جود و عطایش برخوردار گردد.
الله شرفه قدما و عظمه جرى بذاك له فى لوحه القلم
خدای او را شرافت بخشیده است و برتری داده و قلم قضا درتحقیق این مشیت بر لوح قدر روان گشته است.
اى الخلائق ليست فى رقابهم لاولية هذا اءوله نعم
کدامین گروه از خلایق الهی است که نیاکان این شخصیت عظیم یا از خود این شخص کریم، منتی و نعمتی بر ذمّه خود نداشته باشد.
من يشكرالله يشكر اءولية ذا فالدين من بيت هذا ناله الامم
هر کس خدا را شکر بگذارد، نیاکان این امام را همی شکر بگذارد به حکم ضرورت زیرا مردم جهان، دین خدا را از خانه او بدست آورده و در پرتو هدایت این خاندان از کفر و شرک رسته اند.
يتمى الى ذروة الدين التى فصرت عنها الاكف و عن ادركها القد
او به اوج عزتی قدم نهاده که عرب و عجم در اسلام به آن قله پر افتخار عظمت و جلال نرسیده اند.
من جده دان فضل الانبياء له وفضل اءمته دانت له الامم
او فرزند کسی است که فضل پیامبران، دون فضل او و فضل امتهاشان دون فضل امت اوست.
مشتقه من رسول الله نبعته طابت مغارسه و الخيم والشيم
شاخه نیرومند شخصیت او از پیکره شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر دمیده است. از این رو عناصر وجودش و اخلاق و سجایایش پاک و پاکیزه است.
ينشق ثوب الدجى عن نور غرته كالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم
نور پیشانیش پرده ظلمت را می درد، چنانکه خورشید با اشراق او ظلمتها را نابود می گرداند.
من معضر حبهم دين و بعضعهم كفر و قربهم منجى و معتصم
او از گروهی است که دوستیشان دین و دشمنیشان کفر است و قرب جوارشان ساحل نجات و پناهگاه امن و امان است.
مقدم بعد ذكرالله ذكرهم فى كل بدء و مختوم به الكلم
پس از نام خدا، نام ایشان بر همگان مقدم است و هر کلام بنام ایشان زیبا فرجام است و حسن ختام همی پذیرد.
ان عد اءهل التقى كانوا اءئمتهم اءوقيل من خير اءهل الارض قيل هم
اگر اهل تقوی شمرده شوند، ایشان پیشوایان ایشانند، و اگر از بهترین اهل زمین باز پرسند، نام ایشان به میان همی آید.
لا يستطيع جواد بعد جودهم ولا يدانيهم قوم و ان كرموا
هیچ بخشایشگر به قله کرم و منتهی جود ایشان نمی رسد و هیچ قوم به هر پایه از کرم که باشد، قدرت همسری و همسنگی ایشان را ندارد.
هم الغيوث اذاما اءزمة اءزمت والاسد اءسد الشرى والباءس محتدم
بزرگان این خاندان به روزگار سختی و قحط سالی، باران رحمتند و به هنگام جنگ، شیران بیشه شجاعتند.
لاينقص العسر بسطا من اءكفهم سيان ذلك ان اثرواءوان عدموا
در عصر معیشت و سختی زندگی، دستهای بخشایشگر آنها را از جود و عطا نمی بندد و این گشوده دستی در هر دو حالت توانگری و درویشی، برای ایشان یکسان است.
يستدفع الشرو البلوى بحبهم ويسترب به الاحسان والنعم
ناگواریها و گرفتاریها به یمن محبتشان دفع می شود و احسان نعمتها به برکت آن محبت فزونی همی گیرد.
سلام؛