استاد مروی - آیت الله حاج شیخ علی مروی (ره) - کتاب - کوزه - شیره انگوی - بی هوش
شیره انگور
حضرت استاد مروی میفرمودند: روزی به یک کتاب احتیاج پیدا کردم. هر چه گشتم آن را در کتابفروشیها پیدا نکردم. در کتابخانهی مرحوم والد آن را دیدیم و خواستم آن را از ایشان بگیرم. وقتی ایشان میخواستند کتاب را به من بدهند طوری آن را به من دادند که گویی از یک چیز بسیار عزیز و ارزشمند جدا میشوند.
به ایشان گفتم جریان چه بود و چرا با این حالت خاص این کتاب را به من دادید؟
ایشان فرمودند: برای خرید این کتاب من توان مالی نداشتم و نمیتوانستم آن را تهیه کنم. در همان زمان از روستا برای من یک کوزه شیرهی انگور فرستاده بودند. کتابفروشی بود که کتاب را با چیزهایی که برای طلاب از روستا میفرستادند معاوضه میکرد. با وجود این که چندین روز بود که چیز درست و حسابیای نخورده بودم و میل شدید داشتم که لااقل یک لقمه داخل این شیرهی انگور بزنم و بخورم با وجود این کوزهی شیره را برداشتم و به سمت کتابفروشی حرکت کردم. کتابفروش بعد از محاسبه در مقابل آن کوزهی شیره کتاب را به من داد و من به سمت مدرسه بازگشتم در حالی که با خوشحالی کتاب مورد نظرم را زیر بغل گرفته بودم.
نرسیده به مدرسهی باقریه ناگهان از شدت ضعف سرم گیج رفت و به زمین افتادم.
وقتی به هوش آمدم دیدم عدهای از کسبه و طلاب بالای سرم ایستادهاند و نگران حال من هستند. وقتی به هوش آمدم پرسیدند چه شده؟ گفتم: هیچی. و با خوشحالی از این که کتاب مورد نظرم را به دست آورده بودم به سمت مدرسه راه افتادم.
در حجره نشستم. از نانهای خشکی که در حجره داشتم در دهان گذاشتم و شروع کردم به مطالعهی آن کتاب.