شیره انگور

کوزه

 

حضرت استاد مروی می­فرمودند: روزی به یک کتاب احتیاج پیدا کردم. هر چه گشتم آن را در کتاب­فروشی­ها پیدا نکردم. در کتاب­خانه­ی مرحوم والد آن را دیدیم و خواستم آن را از ایشان بگیرم. وقتی ایشان می­خواستند کتاب را به من بدهند طوری آن را به من دادند که گویی از یک چیز بسیار عزیز و ارزشمند جدا می­شوند.

به ایشان گفتم جریان چه بود و چرا با این حالت خاص این کتاب را به من دادید؟

ایشان فرمودند: برای خرید این کتاب من توان مالی نداشتم و نمی­توانستم آن را تهیه کنم. در همان زمان از روستا برای من یک کوزه شیره­ی انگور فرستاده بودند. کتاب­فروشی بود که کتاب را با چیزهایی که برای طلاب از روستا می­فرستادند معاوضه می­کرد. با وجود این که چندین روز بود که چیز درست و حسابی­ای نخورده بودم و میل شدید داشتم که لااقل یک لقمه داخل این شیره­ی انگور بزنم و بخورم با وجود این کوزه­ی شیره را برداشتم و به سمت کتاب­فروشی حرکت کردم. کتاب­فروش بعد از محاسبه در مقابل آن کوزه­ی شیره کتاب را به من داد و من به سمت مدرسه بازگشتم در حالی که با خوشحالی کتاب مورد نظرم را زیر بغل گرفته بودم.

 

نرسیده به مدرسه­ی باقریه ناگهان از شدت ضعف سرم گیج رفت و به زمین افتادم.

وقتی به هوش آمدم دیدم عده­ای از کسبه و طلاب بالای سرم ایستاده­اند و نگران حال من هستند. وقتی به هوش آمدم پرسیدند چه شده؟ گفتم: هیچی. و با خوشحالی از این که کتاب مورد نظرم را به دست آورده بودم به سمت مدرسه راه افتادم.

در حجره نشستم. از نان­های خشکی که در حجره داشتم در دهان گذاشتم و شروع کردم به مطالعه­ی آن کتاب.