اگر چیزی را دین بنیانگذاری کند دنیا نمی تواند آن را از بین ببرد

 

فردا به مناسبت شهادت امام سجاد (علیه السلام) درس تعطیل است.

نکته ای در این رابطه عرض کنم که انشاء الله برکت برای درس و بحث و عمرمان باشد.

به عنوان مقدمه ی سخن یک حدیثی را عرض می کنم و بعد هم اشاره ای به یک نکته مهمّ.

اوّلا می دانید که خاندان بنی زبیر عداوتشان با اهل بیت همسنگ بنی امیه بوده، اگر بیشتر نباشد. بالاخره حضرت امیر (علیه السلام) وقتی فرزند زبیر، عبدالله، به دنیا آمد و بعد بزرگ شد و بعد تأثیر کرد در پدر و او را منحرف کرد حضرت می فرمودند: «ما زال الزبير منّا أهل البيت حتى نشأ ابنه المشؤوم» زبیر از ما بود تا وقتی که فرزند شومش روی پا ایستاد و قدرت تفکر گرفت، وقتی او به اینجا رسید زبیر را از ما جدا کرد.

دشمنی خاندان زبیر نسبت به اهل بیت (علیهم السلام)

فراوان نقل شده گاهی عبدالله بن زبیر در همان مقطع کوتاه حکومت خودش در نماز حتّی درود بر پیامبر نمی فرستاد. پرسیدند چرا درود بر پیامبر نمی فرستی؟ گفت: «عنده اهیلة سوء اذا ذکرته ارتفعت اعناقها وانا ارید قطعها». می گفت: نعوذ بالله، پیامبر اهل بیت بدی دارد که من وقتی نام پیامبر را می برم گردنهایشان برافراشته می شود و من می خواهم این گردنها را قطع کنم. لذا حتّی نام پیامبر را گاهی در نماز که در تشهد باید گفته بشود نمی گفت. توجیه اش هم این بود!

عبدالله بن زبیر فرزندی داشته به نام عامر. روایت این است که «سمع عامر بن عبد الله بن الزبير، وكان من عقلاء قريش، ابنا له ينتقص علي بن أبي طالب (عليه السلام)، فقال له: يا بني، لا تنتقص عليا، فان الدين لم يبن شيئا فاستطاعت الدنيا ان تهدمه، و ان الدنيا لم تبن شيئا إلا هدمه الدين. يا بني، آن بني أمية لهجوا بسب علي بن أبي طالب (عليه السلام) في مجالسهم و لعنوه على منابرهم، فانما يأخذون والله بضبعيه إلى السماء مدا، و انهم لهجوا بتقريظ ذويهم و أوائلهم من قومهم، فكانما يكشفون منهم عن انتن من بطون الجيف ، فانهاك عن سبه.[1]

عامر بن عبدالله بن زبیر دید یکی از بچه هایش دارد به حضرت علی (علیه السلام) ناسزا می گوید. «یتنقص» یعنی کم می شمارد، اصطلاح شده برای ناسزاگویی. ذیل خود همین نقل هم معلوم می شود که داشته ناسزا می گفته است. گفت: فرزندم به علی ناسزا نگو.

بعد یک قاعده ذکر می کند: هرچه را دین بنیانگذاری کند، هرچه واقعیت داشته باشد، دنیا نمی تواند او را نابود کند و در مقابل چیزی را که هوا و دنیا بنیانگذاری کند دین او را نابودش می کند.

بعد این قانون کلی را تطبیق می دهد بر این معنی. می گوید: يا بني، آن بني أميه لهجوا بسب علي بن أبي طالب (عليه السلام) في مجالسهم و لعنوه على منابرهم، نمی گوید پدر خود من! می گوید بنی امیة پر کردند مجالسشان را با سبّ علی بن ابیطالب، و لعنوا علی منابرهم در همه منابرشان مولی را لعن کردند. فانما يأخذون و الله بضبعيه إلى السماء مدا. همه این ناسزاها چه جوری نتیجه داد؟ کان با دست زیر بازوی علی را گرفتند او را به آسمان بلند کردند. نه تنها این ناسزاها نتیجه ایی نداشت بلکه علی بن ابیطالب را برد به آسمان.

در مقابل، وانهم لهجوا بتقريظ ذويهم و أوائلهم من قومهم، همه مجالسشان را پر کردند به شعرا انواع پولها دادند که بزرگداشت قوم خودشان را مطرح کنند حدیث جعل کردند تا بزرگ کنند اجداد خودشان را. می دانی فرزندم که چه نتیجه داد؟ فكانما يكشفون منهم عن انتن من بطون الجيف، هر چه اینها بزرگ داشتند قوم و اجداد خودشان را گویا مردارها را از زیر خاک در آوردند و بوی مردار به مشام همه می رسید. آنچه را که دین بنیانگذاری کند کسی نمی تواند نابودش کند. آنچه را دنیا بنیانگذاری کند نتیجه ندارد و از بین می رود. فانهاك عن سبه. من تو را از سبّ کردن علی نهی می کنم.

حالا ببینید آنچه را دین بنیانگذاری کند همه تلاشها را به کار ببرند نمی توانند آن از بین ببرند.

بعد از جریان عاشورا امام سجاد (علیه السلام) وقتی در طی مسیرش بود مرتب در تعابیر هر جا می خواستند این هیئت را معرفی کنند می گفتند یک فرزند مریضی از امام حسین مانده که احتیاج به کشتن ندارد خودش از بین می رود.

این نگاه به امام سجاد بود. امّا امام سجاد چه کرد؟ بسیار دوستان نقیصه است برای ما تراث بزرگ امام سجاد را، این تراث دعایی را از آن غفلت داریم.

نمی دانم چه جور می خواهیم جواب بدهیم. من خودم خیلی بار روی دوشم سنگینی می کند وقتی می بینم روی یک اعتبارات عقلایی حرف بزنیم و بحث کنیم احتمالاتش را بر شماریم اما این تراث بزرگ اهل بیت دست ما باشد، نه خودمان تعمّق کنیم و نه واقعیتهای این ادعیه را به دیگران منتقل کنیم.

وقتی شیخ جوهر طنطاوی عالم بزرگ مصری صحیفه سجادیه را اواخر عمرش می بیند: وقد أرسل أحد الاعلام نسخة من الصحيفة مع رسالة إلى العلامة الشيخ الطنطاوي (المتوفى عام 1358 هجري) صاحب التفسير المعروف، فكتب في جواب رسالته، نامه به علمای شیعه می نویسد: «و من الشقاء انا إلى الان لم نقف على هذا الأثر القيم الخالد في مواريث النبوة وأهل البيت، و اني كلما تأملتها رأيتها فوق كلام المخلوق، دون كلام الخالق.[2]

چقدر در منبرهای مان در بحثهای مان برای مردم بحثهایی که هیچ ثمری ندارد گفتیم اما چقدر مردم را توجّه دادیم به صیحفه سجادیه و این عرفان بلندی که در ادعیه اهل بیت (علیهالسلام) است.

در ناهات سیتا مارات تایلند یکی از مراکز بودایی ها پیش عالم بزرگ بودایی ها که رفتیم صحبتهای مفصلی مطرح شد بعد گفتم از اسلام چه می دانی؟ گفت خیلی چیزی نمی دانم. جایی که مردم در پایین آن عبادتش می کردند. گفت انجا، اشاره کرد گفت آن خاکستر استاد ماست پیرمردی بود آن استاد ما بود. آن یک نکته می گفت. گفت در بین مسلمانها یک طائفه ای است به نام «سیعه». تایلندی ها مخرج «شین» ندارند. که آنها سیعه [شیعه] عرفان بلندی دارند که ممکن است عرفان ما را تحت الشعاع قرار بدهد.

چپ و راست نروید و فکر حرفهای دیگر نکنید این عرفان، عرفان ادعیه اهل بیت است. دنیایی است در این ادعیه. چقدر در این ادعیه توجّه کردیم؟

آنچه را دین بنیانگذاری کند نمی توانند آن از بین ببرند.

آن قصیده بلندی را فرزدق راجع به امام سجاد (علیه السلام) دارد. چه جور بوده حوزه های ما سابق؟ اگر یک قصیده ایی راجع به اهل بیت (علیهم السلام) گفته می شده، لطیف بوده از حفظ می کردند تبیین می کردند شعر فرهنگ واره تشیع است. هنوز نمی گذرد مدتی که در آن شاعر خدمت میرزای شیرازی(ره) آمد روز میلاد حضرت امیر (علیه السلام) آن قصیده معروف را خواند هر بیتش را می گفت میرزا بلند می شد دست روی سرش می گذاشت می فرمود: «ای والله».

آنست نفســــي من الكعبة نور * مثل ما آنس موسى نار طور
يوم غشّى الملأ الأعلى ســـرور * قرع الســــــــــــــمع نداء كندا 
                    شاطئ الوادي طوى من حرم
ولدت شمس الضحى بدر التمام * فانجلت عنا دياجـــير الظلام
ناد: يا بشــــــــــــرا كم هذا غلام * وجهه فلقة بدر يهـــــــــتدى 
            بسنا أنواره في الظلم
هذه فاطمة بنت أســـــــــــــــد * أقبلت تحمل لاهوت الأبد
فاسجدوا ذلا له فيمن ســــجد * فله الأملاك خرت سجدا 
                             اذ تجلى نوره في آدم
كشف الستر عن الحق المبين * و تجلى وجه رب العالمين[3]

مرحوم میرزای شیرازی فرمود باید بیایم درب خانه ات و صله ات را بدهم. رفت در خانه شاعر صله اش را داد. فقبّل ید الشاعر. دست شاعر را بوسید. نه هر شعری. نه هر مداح بازی که امروز راه افتاده و کیان مذهب را دارد تهدید می کند. «باز دیوانه شدم زنجیر کو * من حسین اللهی ام تکفیر کو!» صدا و سیمای ما هم مرتب اینها را پخش می کند و فرهنگ سازی می کند. این آفت است برای مذهب. اما شعر پر محتوا را عالم بزرگ می رود دستهایش را می بوسد. آن وقت طلبه های نجف می گویند این قصیده را باید از حفظ کرد.

آن وقت آن قصیده بلندی که فرزدق راجع به امام سجاد گفت. یک کتاب باید راجع به آن نوشت. بیست نفر از علمای بزرگ اهل سنّت قصیده را در کتابهایش می نویسند. صدر و ذیل و موقعیتش چقدر مهمّ است.

هشام بن عبدالملک می آید مکه. ولی عهد آن زمان. متن نقل این است که: فلما أراد آن يستلم الحجر لم يتمكن حتى نصب له منبر فاستلم وجلس عليه، وقام أهل الشام حوله، فبينما هو كذلك إذ أقبل علي بن الحسين، فلما دنا من الحجر ليستلمه تنحى عنه الناس إجلالا له وهيبة واحتراما، وهو في بزة حسنة، وشكل مليح، فقال أهل الشام لهشام: من هذا؟ فقال لا أعرفه.[4]

وقت طواف خواست حجر الاسود را استلام کند از ازدحام مردم نتوانست. منبری گذاشتند رفت روی آن نشست. شامیان هم اطرافش. جمعیت طواف کننده را نگاه می کند.

یک مرتبه دیدند یک کسی لباس احرام پوشیده و تک و تنها دارد می آید. طواف کنندگان از همه اقطار عالمند. امام سجاد چکار کرد که این جور موقعیت پیدا کرد؟ در هر دوری تا مردم می فهمیدند آقا دارد نزدیک می شود به حجرالاسود کنار می رفتند حضرت می آمد و می بوسید حجرالاسود را. آن مرد شامی اطراف هشام گفت یا امیر المومنین من هذا الذی یهابه الناس هذه المهابه. ما فکر می کردیم حکومت بر مردم دست شماست. حالا می بینیم دیگران هستند که حاکم بر مردمند. این کسی که مردم مهابت از او دارند. خوف نیست مهابت است. در ادب عربی «مهابت» غیر از «خوف» است. این کیه؟ هشام کفت: «لا اعرفه.»

«فقام فرزدق». فرزدق کیه؟ یکی از شعرای بزرگ ادب عربی من القرن الاول الی الان. مهاجات جریر با فرزدق را ببینید. در فخر و هجاء در ادب عربی فرزدق نظیر ندارد. شاعر درباری بود اما شاعری بود که تنها شاعری که در دربار حکام نشسته شعر می خواند فرزدق بود. یک بار هشام بن عبدالملک یا سلیمان بن عبدالملک گفت بلند شو شعرت را بخوان. قبیله ی بنی تمیم شوریدند. گفتند تو کی هستی که فرزدق بلند شود در مقابل تو شعرش را بخواند.

ولی اینجا «فقام فرزدق». ایستاد. گفت: «لکنّی اعرفه.» هشام تو او را نمی شناسی؟ من می شناسمش. مرد شامی گفت: «من هذا؟»

چهل بیت شعر است، یک کتاب.

یا سائلي أين حل الجود والكرم * عندي بيان إذا طلابه قدموا

هذا الذي تعرف البطحاء وطأته * والبيت يعرفه والحل والحرم

هذا ابن خير عباد الله كلهم * هذا التقي النقي الطاهر العلم

هذا ابن فاطمة آن كنت جاهله * بجده انبياء الله قد ختموا

وليس قولك من هذا بضائره * العرب تعرف ما انكرت والعجم

يغضي حياء ويغضى من مهابته * فلا يكلم إلا حين يبتسم

ما قال لا قط إلا في تشهده * لولا التشهد كانت لاؤه نعم.

آن وقت جنایت را ببینید. جنایت آن نبود که شمشیر به فرق مولی زدند جنایت اینهاست که صاحب کتاب المجمل فی تاریخ الادب العربی صفحه 268 می نویسد این قصیده از فرزدق نیست از حزین کنانی است از شعرای امویین «قاله فی عبدالله بن عبدالملک مروان». در فضیلت عبدالله بن عبدالملک مروان.( وقائلها انما هو الحزين الكناني من فحول شعراء الأمويين قالها في عبد الله بن عبد الملك بن مروان).[5]

آره عبدالله بن عبدالملک مروان «بجده انبیائه الله قد ختموا!» عبدالله بن عبدالملک مروان مادرش فاطمه زهراست!

کتاب شعر فرزدق صدها بار چاپ شده در اروپا در کشورهای عربی و در جاهای دیگر.

إسماعيل الصاوي ادیب معروف ادب عربی دیوان فرزدق را چاپ می کند در مقدمه می نویسد شانزده تا دیوان را دیدم تمام اشعار را آوردم به این شعر که می رسد از این چهل بیت شش تا را می نویسد. سایر اشعار را نقل می کند کجا فرزدق آب دهان انداخت، کجا چه جوری گفت، چه جوری نقل کرد. به این شعر می رسد گویی دهانش بسته می شود. چی بوده؟ چه قضیه ای بوده؟ برای کی بوده؟ کجا بوده؟ هیچی نقل نمی کند.

حقائق که مخفی نمی ماند، ابن جوزى در صفوة الصفوة، سکی در طبقات الشافعی، ابن عساکر در تاریخ دمشق، ابن خلکان در وفیات الاعیان، ابن ابی طلحه در مطالب السئول، حیاة الحیوان، سیوطی در شرح شواهد مغنی. چون این شعر در مغنی آمده يغضي حياء ويغضى من مهابته. سیوطی شرح شواهد مغنی دارد ذیل شعر يغضي حياء و يغضى من مهابته مفصل بحث می کند که این شعر راجع به کی است؟ ابن کثیر در بدایه و نهایه. حقایق که مخفی نمی ماند.

اگر دین چیزی را بنیانگذاری کند دنیا نمی تواند آن را از بین ببرد.

ولی وضعیت اینه.

بالاخره هم توجّه کنیم هم این اشعار محتوای جالبی دارد. توجّه به ادعیه اهل بیت صحیفه سجادیه و این اشعار. انشاء الله در فرصتهایی مناسب خواهد بود.

این مصیبت را خدمت آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تسلیت عرض می کنیم.

 انشاء الله خداون به همه ما توفیق بدهد در راه شناخت و عمل به مکتب اهل بیت گام برداریم.

و صلّی الله علی محمّدو آله الطاهرین.

اللهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.[۶]

................. پاورقی: .................................................................................

[1] الامالی شیخ طوسی، ص 587 ، وعنه ، قال : أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضل ، عن محمد بن الحارث بن زياد الليثي المدني بالروضة من مسجد النبي ( صلى الله عليه وآله ) ، قال : حدثني أبي ، قال : حدثنا عبد الجبار بن سعيد المساحقي ، عن أبيه ، عن صالح بن كيسان ، قال : سمع عامر بن عبد الله بن الزبير وكان من عقلاء قريش ، ابنا له ينتقص علي بن أبي طالب ( عليه السلام ) ، فقال له : يا بني ، لا تنتقص عليا ... .

[2] الأئمة الإثني عشر، الشيخ جعفر السبحاني، ص 96.

[3] الغدیر علامه امینیف ج 6، ص 30. ترجمه: ( جانم نورى را از كعبه مشاهده كرد همانند همان آتشى كه موسى از كوه طور ديد . روزى كه عالم بالا را سرور و شادى پر كرده بود صدايى مانند صدايى كه از وادى مقدس طوى شنيده شد به گوش رسيد ) . ( خورشيد درخشان ماه تابان را بزاد پس تاريكيهاى شبهاى تار از ما بر طرف شد ، در آن حال ندا بلند شد : مژده باد شما را كه كودكى ماه پاره به دنيا آمد كه از نور چهره اش در تاريكيها راه جويند ) . ( اين فاطمه دختر اسد است كه لاهوت ابد را در آغوش گرفته و پيش مى آيد . پس همگى در برابر او در زمره ساجدان سر خاكسارى به زمين بساييد كه فرشتگان در برابر او سجده كرده اند آن گاه كه نور او در آدم تجلى كرد ) . (الإمام علي بن أبي طالب (ع) (فارسي)، أحمد الرحماني الهمداني،تحقيق : ترجمة : حسين أستاد ولي ص 630.).

[4] البداية والنهاية، ابن كثير، ج 9 ص 126: ( وقد روي من طرق ذكرها الصولي والجريري وغير واحد آن هشام بن عبد الملك حج في خلافة أبيه وأخيه الوليد ، فطاف بالبيت ، فلما أراد آن يستلم الحجر لم يتمكن حتى نصب له منبر فاستلم وجلس عليه ، وقام أهل الشام حوله ، فبينما هو كذلك إذ أقبل علي بن الحسين ، فلما دنا من الحجر ليستلمه تنحى عنه الناس إجلالا له وهيبة واحتراما ، وهو في بزة حسنة ، وشكل مليح ، فقال أهل الشام لهشام : من هذا ؟ فقال لا أعرفه - استنقاصا به واحتقارا لئلا يرغب فيه أهل الشام - فقال الفرزدق - وكان حاضرا - أنا أعرفه ، فقالوا : ومن هو ؟ فأشار الفرزدق يقول : هذا الذي تعرف البطحاء وطأته * والبيت يعرفه والحل والحرم هذا ابن خير عباد الله كلهم * هذا التقي النقي الطاهر العلم إذا رأته قريش قال قائلها * إلى مكارم هذا ينتهي الكرم ينمى إلى ذروة العز التي قصرت * عن نيلها عرب الاسلام والعجم يكاد يمسكه عرفان راحته * ركن الحطيم إذا ما جاء يستلم يغضي حياء ويغضى من مهابته * فما يكلم إلا حين يبتسم بكفه خيزران ريحها عبق * من كف أروع في عرنينه شمم مشتقة من رسول الله نبعته * طابت عناصرها والخيم والشيم ينجاب نور الهدى من نور غرته * كالشمس ينجاب عن إشراقها الغيم حمال أثقال أقوام إذا فدحوا * حلو الشمائل تحلو عنده نعم هذا ابن فاطمة آن كنت جاهله * بجده أنبياء الله قد ختموا من جده دان فضل الأنبياء له * وفضل أمته دانت لها الأمم عم البرية بالاحسان فانقشعت * عنها الغواية والاملاق والظلم كلتا يديه غياث عم نفعهما * يستوكفان ولا يعروهما العدم سهل الخليقة لا تخشى بوادره * يزينه اثنتان الحلم والكرم لا يخلف الوعد ميمون بغيبته * رحب الفناء أريب حين يعتزم من معشر حبهم دين وبغضهم * كفر وقربهم منجى ومعتصم يستدفع السوءوالبلوى بحبهم * ويستزاد به الاحسان والنعم مقدم بعد ذكر الله ذكرهم * في كل حكم ومختوم به الكلم آن عد أهل التقى كانوا أئمتهم * أو قيل من خير أهل الأرض قيل هم لا يستطيع جواد بعد غايتهم * ولا يدانيهم قوم وإن كرموا هم الغيوث إذا ما أزمة أزمت * والأسد أسد الشرى والبأس محتدم يأبى لهم آن يحل الذم ساحتهم * خيم كرام وأيد بالندى هضم لا ينقص العدم بسطا من أكفهم * سيان ذلك آن اثروا وإن عدموا أي الخلائق ليست في رقابهم * لأولية هذا أوله نعم فليس قولك من هذا بضائره * العرب تعرف من أنكرت والعجم من يعرف الله يعرف أولية ذا * فالدين من بيت هذا ناله الأمم قال : فغضب هشام من ذلك وأمر بحبس الفرزدق بعسفان ، بين مكة والمدينة ، فلما بلغ ذلك علي بن الحسين بعث إلى الفرزدق باثني عشر ألف درهم ، فلم يقبلها وقال : إنما قلت ما قلت لله عز وجل ونصرة للحق ، وقياما بحق رسول الله صلى الله عليه وسلم في ذريته ، ولست أعتاض من ذلك بشئ . فأرسل إليه علي بن الحسين يقول : قد علم الله صدق نيتك في ذلك ، وأقسمت عليك بالله لتقبلنها فتقبلها منه ... .

[5] الفصول المهمة في معرفة الأئمة - ابن الصباغ - تحقيق : سامي الغريري ، ج 2 - پاورقى ص 869: ( 6 ) هذه القصة وجدتها في بعض النسخ بياضا قبل ذكر القصيدة ، وفي القصيدة التي أنشدها الفرزدق قد جاءت بنصها مع تقديم وتأخير في بعض الأبيات ، وسبق وأن أسردنا القصة كاملة عند ما التقى الفرزدق بالإمام الحسين ( عليه السلام ) وعالجنا قول القائل بأن القصيدة قيلت هنالك فقط وكذلك التشكيك الذي صدر من أبي الفرج الإصفهاني صاحب كتاب الأغاني : 21 / 376 ، و : 14 / 75 في نسب هذه القصيدة إلى الفرزدق لأنها تميزت بالخلود على طول التاريخ ولأنها كانت ثورة على الباطل ونصرة للحق ، وقد كمت الأفواه واخرست الألسن مما تعد هذه القصيدة ضربة سياسية للحكم الأموي ، ولذا علق البستاني صاحب دائرة المعارف : 9 / 356 حيث قال : وقالوا : كفى بالفرزدق آن يكون قال هذه القصيدة حتى يدخل الجنة . وقال صاحب أنوار الربيع : 4 / 35 بعد كلام طويل : ولا شك آن الله سبحانه أيده في مقالها وسدده حال ارتجالها . وعلق الشيخ محمد أبو زهرة في كتابه الإمام زيد : 28 - 29 بقوله : وانا لا نرى ذلك الشك سائغا أو يتفق مع المنهاج السليم في دراسة الروايات للأسباب التالية . . . وذكر منها تضافر الروايات كلها على نسبتها للفرزدق ، وعدم محاولة الاصفهاني الطعن في الرواية بتكذيب رواتها . . . . وهذا صاحب كتاب المجمل في تاريخ الأدب العربي : 268 ط بغداد عام 1347 فإنه أراد آن يطمس الحقيقة حيث قال والذي يدور على الألسنة آن السبب في حبس هشام إياه قصيدة قالها في مدح علي بن الحسين وعرض فيها بهشام إذ قال : هذا الذي تعرف البطحاء وطأته * والبيت يعرفه والحل والحرم والتحقيق آن هذه القصيدة محمولة عليه وليست منه في ورد ولا صدر وقائلها إنما هو الحزين الكناني من فحول شعراء الأمويين قالها في عبد الله بن عبد الملك بن مروان ، ومن الناس من يرويها لغيره أيضا ، إذا فدعوى آن الفرزدق علوي المذهب في سياسته باطلة . . . . وقد ناقش السيد العلامة المحقق المقرم ( رحمه الله ) هذه الشبهة في مجلة العرفان عدد 22 سنة 1350 : 3 / 374 و 5 / 651 باب المناظرة تحت عنوان " الوجدان يحاكم مخالفيه " ثم نشر القصيدة ومصادرها في هامش كفاية الطالب للكنجي الشافعي : 303 ، والكواكب السماوية : 20 من المقدمة . وانظر قول ابن خلكان في الوفيات واليافعي في مرآة الجنان : 1 / 239 ، والدميري في حياة الحيوان بمادة " الأسد " : 1 / 11 ، وقول ابن العماد في شذرات الذهب : 1 / 142 ، والبداية والنهاية لابن كثير : 9 / 109 ، وشرح شواهد المغني للسيوطي : 250 ط مصر ، وشرح لامية العجم للصفدي : 2 / 162 وأمالي السيد المرتضى : 1 / 47 و 48 ، ومروج الذهب للمسعودي : 2 / 195 . وانظر قول جرجي زيدان في آداب اللغة العربية : 1 / 247 " لم يكن مداح بني أمية لأنه يتشيع لعلي وولده ( عليهم السلام ) " وصاحب تاريخ التمدن الإسلامي : 3 / 100 حيث يقول " كان الفرزدق متشيعا في الباطن لبني هاشم " . وانظر تاريخ الأدب العربي لأحمد حسن الزيات : 160 ، طبقات الشافعية الكبرى : 1 / 153 ، حلية الأولياء لأبي نعيم الأصبهاني : 3 / 139 ، الأغاني لأبي الفرج الاصفهاني : 19 / 40 ، رجال الكشي : 86 ، الصواعق المحرقة : 119 ، الاتحاف بحب الأشراف للشبراوي : 51 ، دائرة المعارف لفريد وجدي : 7 / 166 ، نور الأبصار للشبلنجي : 128 ، روضة الواعظين للفتال : 171 ، روضات الجنات : 520 ، كفاية الطالب للكنجي : 306 ، و : 451 و 452 ط آخر ، زهر الآداب للحصري على هامش العقد الفريد : 1 / 68 ، المناقب لابن شهرآشوب : 2 / 265 ، الاختصاص للشيخ المفيد : 191 . وانظر تذكرة الخواص : 185 ، تاريخ الملوك للقرماني : 110 ، ينابيع المودة : 379 ، مطالب السؤول : 79 ، شرح الحماسة للتبريزي : 4 / 167 ط سنة 1358 ، نهاية الإرب : 21 / 327 - 331 ، و : 3 / 107 - 109 ط أسوة ، زهر الآداب : 1 / 103 ، سرح العيون لابن نباتة : 390 ، تاريخ دمشق : 36 / 161 ، الإرشاد للشيخ المفيد : 2 / 150 - 151 ، ديوان الفرزدق : 2 / 178 ط بيروت ، البحار : 46 / 121 ح 13 . ومن المعلوم آن الإصفهاني لم ينكر القصيدة كلها بل أنكر البيتين " في كفه خيزران " و " يغضي حياء " فإنهما عنده للحزين الكناني في عبد الله بن عبد الملك مدعيا بأن العصا يحملها الملوك والجبابرة والإمام السجاد ( عليه السلام ) منزه عن ذلك ، لكن فاته آن النبي ( عليه السلام ) ندب إلى حمل العصا في السفر والإمام السجاد ( عليه السلام ) اتبع سنة جده ( صلى الله عليه وآله ) وهي التي علقها ( عليه السلام ) عند السفر على ناقته ولم يضربها مدة حياته ( عليه السلام ) كما أشرنا إليها سابقا ، ثم آن الحزين لم يكن من مداح بني هاشم بل اختص مدحه بالأمويين . كما آن بعض المؤرخين أثبتها بتمامها حسبما صحت لديه روايتها فأنهاها البعض إلى ( 41 ) بيتا وقال آخر ( 30 ) وقال ثالث ( 29 ) ورابع ( 27 ) وخامس ( 28 ) وسادس ( 39 ) وقيل ( 20 ) و ( 21 ) و ( 23 ) و ( 24 ) و ( 25 ) و ( 26 ) كما عند المصنف ( رحمه الله ) وقيل ( 16 ) وقيل ( 8 ) و ( 9 ) و ( 10 ) ومن أراد التحقيق في عدد أبياتها فليراجع المصادر السابقة.

[۶] این سخنان توسط حضرت استاد حاج شیخ جواد مروی در روز سه شنبه 29/9/۱۳۹۰در بحث خارج فقه ایراد گردیده است.