وصیت نامه حضرت امام علی (ع) و تحلیل آن
سخنان رهبر فرزانه انقلاب پیرامون وصیت امام علی علیه السلام به فرزندان خویش که در خطبههای نماز جمعه در سال ۱۳۷۲ ایراد شده است:
ساعتهاى آخر عمر را میگذرانَد و میخواهد به فرزندانش، به اهل کوفه، به مسلمانان سرگشته آن روزگار و به همه تاریخ، پیامى را خلاصه کند و بدهد. آن پیام، در یک صفحه میگنجد و عباراتش خیلى دقیق انتخاب شده است. با چشم معمولى که نگاه کنیم، جملات این وصیت، گاهى ممکن است به نظر، ناهمخوان بیاید. یک جا مطلبِ بسیار مهمّى را از نظر دیدها و تحلیلهاى معمولى ما بیان میکند، بعد ناگهان مطلبى را که از نظر ما داراى اهمیت چندانى نیست، میگوید. اما دید على بن ابى طالب، علیهالصّلاة والسّلام، دید الهى است؛ دیدِ صائب است. مثل نگاه خداوند متعال به موجودات عالم است. کوچک و بزرگ در معیار خدایى و در دید علوى، با کوچک و بزرگ در دید ما، فرق دارد. لذا، اگر کسى با این دید نگاه کند – که البته دست ما کوتاه است و از دور تحلیل میکنیم – با همین تحلیل، آن وقت عبارات همخوان است. مطالب، بسیار دقیق تنظیم شده است. گوش کنید:
تقوا چیزى نیست که کسى بتواند یک لحظه آن را رها کند
«و من وصیت له، علیهالسّلام، للحسن و الحسین علیهماالسّلام، لما ضربه ابن ملجم لعنه اللَّه.» این وصیت را به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام کرد. آنها را خواست؛ با آنها سخن گفت و این کلمات را بعد از ضربت خوردن، بر زبان آورد. مجروح است و بدن نازنینش بر اثر زهر، تبدار شده است. ضعف و بیمارى، مانعِ آدمهاىِ معمولى از اداىِ کلام میشود؛ امّا مانع کسى مثل علیبن ابى طالب علیهالسّلام نیست. باید در همین ساعات کوتاه، بین ضربت خوردن تا شهادت، که کمتر از چهل وهشت ساعت است، همه کارهاى واجب و لازم و درجه یک را انجام دهد؛ و انجام داد. یکى همین وصیّت بود؛ که چنین شروع میشود:
«اوصیکما بتقوى اللَّه.» بیمقدّمه، اولین کلمه تقواست. تقوا، یعنى همه چیز یک انسان؛ دنیا و آخرت یک ملت و زاد و توشه حقیقى این راه طولانى که بشر مجبور است آن را بپیماید. اوّل و آخر در کلام امیرالمؤمنین علیهالسّلام، تقواست. میفرماید: «پسران من! مراقب خودتان باشید؛ در راه خدا و با معیار خدایى.» «تقوى اللَّه» یعنى این. بحثِ ترسیدن از خدا نیست؛ که بعضى تقوا را به «خدا ترسى» معنا میکنند. «خشیةاللَّه» و «خوف اللَّه» هم ارزش دیگرى است. امّا این، تقواست. تقوا، یعنى مواظب باشید هر عملى که از شما سر میزند، منطبق بر مصلحتى باشد که خداى متعال براى شما در نظر گرفته است. تقوا چیزى نیست که کسى بتواند یک لحظه آن را رها کند. اگر رها کردیم، جاده لغزنده است، درّه عمیق است؛ خواهیم لغزید و سقوط خواهیم کرد، تا باز جایى دستمان به مستمسکى، سنگى، درختى و بوتهاى گیر کند، و بتوانیم خودمان را بالا بکشیم.
«ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون.(۱)»؛ وقتى که آدمِ با تقوا، مسِّ شیطان را احساس کرد، فوراً به خود میآید و حواسش جمع میشود. شیطان که از ما دور نمیشود! پس، اوّلین وصیت، تقواست.
دنبال دنیا ندوید، اگر چه دنیا دنبال شما بیاید
دنبال تقوا، مطلبى دیگر است: «وان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما.» دنبال دنیا ندوید، اگر چه دنیا دنبال شما بیاید. این هم نکته دوم. این هم از لوازم تقواست. البته همه کارهاى نیک، از لوازم تقواست. از جمله، همین ندویدن دنبال دنیا. نمیگوید که «ترک دنیا کنید.» میگوید: «لاتبغیا.» دنبال دنیا حرکت نکنید. دنیا را طلب نکنید. در حقیقت، با تعبیر فارسى ما، چنین معنى میدهد که «دنبال دنیا ندوید.» دنیا یعنى چه؟ یعنى آباد کردن روى زمین؟ یعنى احیا کردن ثروتهاى الهى؟ این است معناى دنیایى که گفتند طلب نکنید؟ نه! دنیا یعنى آنچه که شما براى خودتان، تمتّعات خودتان و لذّات خودتان میخواهید. این را دنیا میگویند. و الّا، آباد کردن روى زمین، اگر با هدف خیر و صلاح بشریت انجام گیرد، عین آخرت است. این، همان دنیاى خوب است. دنیایى که مذمّت شده است و نباید دنبالش برویم، دنیایى است که ما را، نیروى ما، تلاش ما و همت ما را متوجّه خود میکند و از راه بازمان میدارد. خودخواهى ما، خود پرستى ما، ثروت را براى خود خواستن و لذّت را براى خود طلبیدن، دنیاى مذموم و نکوهیده است.
البته این دنیا، نوع حرام دارد، نوع حلال هم دارد. اینطور نیست که براى خود خواستن، همه نوعش حرام باشد. نه! حلال هم دارد. امّا همان حلالش را هم گفتهاند دنبالش نروید. اگر دنیا به این معنا شد،حلالش هم خوب نیست. هر چه بتوانید مظاهر زندگى مادّى را در جهت خدا قرار دهید، سود کردهاید و بهره بردهاید. و این معناى آخرت است. تجارت هم، اگر براى رونق دادن به زندگى مردم باشد و نه اندوختن سرمایه براى خود، عین آخرت میشود. همه کارهاى دیگر دنیا، از همین قبیل است. پس، نکته دوم این است که دنبال دنیا ندوید و در طلب دنیا روانه نگردید.
حق را بگویید و کتمان نکنید
آنچه امیرالمؤمنین علیهالسلام در این وصیت فرموده، خود، آیینه تمامنماى آن بوده است. زندگى آن حضرت را که نگاه کنید، خلاصه همین جملاتى است که در وصیت کوتاه او آمده است. «و لاتأسفا على شئمنها زوى عنکما.» دیگر اینکه، اگر از همین دنیاى به این معنا مذموم، چیزى به دست شما نرسید و از شما منع شد، تأسّف نخورید. اینکه فلان ثروت را، فلان لذّت را، فلان مقام و فلان امکان رفاه را ندارید، تأسف نخورید. این هم جمله سوم.
جمله بعد: «و قولا بالحقّ.» یا بر طبق نسخهاى «و قول الحق.» فرق نمیکند. معنایش این است که «حق بگویید.» حق را بگویید و کتمان نکنید. اگر چیزى به نظرتان حق بود، آن را در جایى که باید بیان کرد، بیان کنید. حق را مکتوم نگه ندارید. آن وقتى که زباندارها حق را پنهان و احیاناً باطل را آشکار کردند، یا باطل را به جاى حق گذاشتند، اگر حقبینان و حقدانان، حق را بگویند، حقْ مظلوم نمیشود؛ حق به غربت نمیافتد و اهل باطل در نابود کردن حق طمع نمیبندند.
سریامهات را بیخود از دست نده!
جمله بعد: «و اْعملاللاجر.» براى پاداش – یعنى پاداش الهى و حقیقى – کار کنید. بیهوده کارنکن، اى انسان! این کارِ تو، این عمر تو و این نَفَس زدن تو، تنها سرمایه اصلى توست. این را بیخود از دست نده! اگر عمرى مىگذرانى، اگر عملى انجام مىدهى، اگر نَفَسى مىزنى و اگر قوتى را مصرف مىکنى، این همه را براى پاداشى بکن. پاداش چیست؟ چند تومان پول، پاداش وجود انسان است؟! این پاداش عمرى است که من مصرف مىکنم؟! خوش آمدن فلان و بهمان، پاداش یک انسان است؟! خیر! «فلیس لانفسکم ثمن الا الجنّه على فلا تبیعوهابه غیرها.(۲)» این، جملهاى از امام سجاد علیهالصّلاةوالسّلام است که مىفرماید: «مزد شما و بهاى مناسب عمر شما، فقط بهشت است. هر چه کمتر بگیرید، سرتان کلاه رفته است. پس، براى اجر وپاداش اخروى کار کنید.»
خصم ظالم باشید؛ «خصم» غیر از «دشمن» است
این هم عبارت بعد! آن وقت امام على علیهالسّلام مىفرماید: «وکونا للظّالم خصماً و للمظلوم عوناً.» خصم ظالم باشید. «خصم»، غیر از «دشمن» است. یک وقت کسى دشمن ظالم است؛ یعنى از ظالم بدش مىآید و دشمن اوست. این، کافى نیست. «خصم او باش»، یعنى «مدّعىاش باش.» خصم یعنى «دشمنى که مدّعى است»، «دشمنى که گریبان ظالم را را مىگیرد و او را رها نمىکند. بشریت بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام، تا امروز، به سبب نگرفتن گریبان ستمکاران، بدبخت و روسیاه شد. اگر دستهاى با ایمان، گریبان ظالمان و ستمکاران را مىگرفتند، ظلم دردنیا اینقدر پیش نمىرفت؛ بلکه از بن برمىافتاد. امیرالمؤمنین این را مىخواهد: «کونا للظّالم خصماً.» خصم ظالم باش. در دنیا، هرجا ظلم هست و ظالمى هست، تو که اینجا هستى، خود را خصمش بدان. نمىگوییم «اکنون راه بیفت؛ و از این سوى دنیا به آن سوى دنیا برو و گریبان ظالم را بگیر.» مىگوییم «حتماً خصومت خودت را نشان بده. هروقت و هرجا فرصتى دست داد، خصم او باش و گریبانش را بگیر.» یک وقت انسان نمىتواند نزدیک ظالم برود و ابراز خصومت نماید؛ لذا از راه دور، مخاصمه مىکند. ببینید امروز، به خاطر عملنکردن به همین یک کلمه وصیت امیرالمؤمنین علیهالسّلام، در دنیا چه منجلابى ایجاد شده است و بشریت چه بدبختیهایى دارد! ببینید ملتها و بخصوص مسلمانان چه مظلومیتى دارند! اگر به همین یک وصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام عمل مىشد، امروز بسیارى از ظلمها و مصیبتهاىِ ناشى از ظلمها، وجود نمىداشت.
فقط طرفدار مظلوم نباش؛ به او کمک کن
«و للمظلوم عوناً.» هرجا مظلومى هست، به او کمک کن. نمىگوید «طرفدارش باش». نه! باید کمکش کنى. هرچه مىتوانى و به هرنحو که مىتوانى.
تا اینجا وصیت حضرت، خطاب به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام است. البته این حرفها مخصوص امام حسن و امام حسین علیهما السّلام هم نیست. خطاب به آنهاست؛ اما اختصاص به همه دارد.
جملات بعدى وصیت را، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، عمومى مىفرماید: «اوصیکما و جمیع ولدى.» به شما دو پسرم و به همه فرزندانم وصیت مىکنم. «و اهلى.» و به همه اهل و کسانم. « ومن بلغه کتابى.» و به هرکس که این نامه من به او برسد.
با این حساب، شما که اینجا نشستهاید و من که این وصیتنامه را براى شما مىخوانم، همه مخاطب کلام امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسلام هستیم. مىفرماید: «همه شما را وصیت مىکنم.» به چه چیز؟ باز «بتقوى اللَّه.» مجدداً «تقوا». اولین وآخرین کلمه امیرالمؤمنین، علیهالسّلام تقواست.
نظم امرکم یعنی اقامه نظام و حکومت
به دنبال آن: «و نظم امرکم.» نظم امرتان. یعنى چه؟ یعنى همه کارهایى که در زندگى مىکنید، منظّم باشد؟ معنایش این است؟ ممکن است معنایش این هم باشد. نفرمود «نظم امورکم.» کارهایتان را منظم کنید. فرمود «نظم امرکم.» آن چیزى که باید منظم و محکوم نظم و انضباط باشد، «یک چیز» است. «نظم امور» نفرموده است. فرموده است: «ونظم امرکم.» انسان مىفهمد که این نظم امر، عبارت است از امرى مشترک بین همه است. به نظر من مىرسد که «نظم امرکم» عبارت از اقامه نظام و حکومت و ولایت اسلامى باشد. معنایش این است که با قضیه حکومت و نظام، منطبق با نظم و انضباط رفتار کنید و بلبشو نباشد.
دنیاى اسلام بر اثر همان بلبشوها وبه خودخوانیها بود که به آن روزگار رسید. اگر آن روز که امیرالمؤمنین علیهالسلام زمام امور دنیاى اسلام را به دست گرفت و امّت اسلام، همه درآن روز با او بیعت کردند، بر آن بیعت مىماندند، کار به نابسامانیها و تلخکامیها نمىکشید. پیغمبر فرموده بود: «اگر کسى امام شد و مردم او راپذیرفتند و مورد رضاى خدا بود، کسى حق ندارد با او مخالفت کند.» اگر به همین جمله پیغمبر عمل مىشد، آن جنگها پیش نمىآمد؛ نه جنگ جمل، نه جنگ صفیّن و نه جنگ نهروان. این که افرادى به میل و براى دل خود، مردم را متزلزل کنند (از این طرف بِکش؛ ازآن طرف بِکش) و نظام حکومت را به هم بزنند و انضباط عمومى کشور را مختل کنند، همان بدبختى بزرگى است که امیرالمؤمنین علیهالسّلام دراین عبارت از وصیتنامه، ازآن نهى مىکند و به خلاف آن امر مىفرماید: «ونظم امرکم و صلاح ذات بینکم.»
سومین اصل اتفاق کلمه است
سومین اصلى که در بخش دوم وصیت مىفرماید، «صلاح ذات بین» است. یعنى با هم خوب باشید. دلها باهم صاف باشد. اتّفاق کلمه داشته باشید و اختلاف و جدایى میانتان نباشد. این جمله را که بیان مىفرماید، یک شاهد نیز از کلام پیغمبر مىآورد. پیداست که روى آنْ خیلى تکیه دارد و از آن مىترسد. نه اینکه صلاح ذات بین، اهمیتش بیشتر ازنظم امراست؛ ازباب اینکه صلاح ذات بین، آسیبپذیرتر است. لذاست که این عبارت را از پیغمبر نقل مىکند: «فانى سمعت جدکما، صلى اللَّه علیه و آله و سلم» یقول: از جدتان شنیدم که فرمود: «صلاح ذات البینافضل من عامّة الصّلاة والصّیام.» صلاح ذات بین و صفاى میان مردم از هر نماز و روزهاى بهتر است. نمىگوید «از همه نمازها و روزهها بهتر است.» مىفرماید «از هر نماز و روزهاى بهتر است.» شما مىخواهید، دنبال نماز و روزه خود بروید. امّا کارى هست که از هر دوى اینها، فضیلتش بیشتر است. آن چیست؟ آن، «اصلاح ذات البین» است. اگر دیدید جایى، در بین امّت اسلامى، اختلاف و شکافى وجود دارد، بروید آن شکاف را پرکنید. این، از نماز و روزه، فضیلتش بیشتر است.
بعد که این چند جمله را بیان فرمود، کلمات کوتاه، پرمغز و جانسوزى بیان کرد:
رسیدگی به یتیمان فقط ترحم شخصی و عاطفه نیست
«واللَّه اللَّه فى الایتام.» یعنى «اى مخاطبین من! اللَّه اللَّه دریتیمان.» «اللَّه اللَّه» ترجمه فارسى ندارد. ما در زبان فارسى، برایش معادل نداریم. اگر بخواهیم ترجمه کنیم، باید بگوییم «جان تو وجان خدا، در یتیمان.» یعنى «هر چه مىتوانید، به یتیمان برسید. مبادا فراموششان کنید!» خیلى مهم است. ببینید چقدر این انسان شناسِ خداشناسِ روانشناسِ دلسوز، نکتههاى ریز را مىبیند! بله! رسیدگى به وضع یتیمان، فقط یک ترحّم شخصى و عاطفه اى معمولى نیست. کودکى که پدرش را ازدست داده، انسانى است که یکى از اساسى ترین نیازهایش را از دست داده است و آن، نیاز به پدر است. باید به گونهاى جبران کنید. گرچه نمىشود جبران کرد، اما باید مواظب باشید که جوان، نوجوان یا کودکِ پدر از دست داده، ضایع نشود. «واللَّه اللَّه فىالایتام. فلا تغّبوا افواههم.» مبادا بگذارید اینها گرسنگى بکشند! این طور نباشد که گاهى چیزى به اینها برسد و گاهى نرسد! «لاتغّبوا» معنایش این است. از لحاظ وضع زندگى، به اینها برسید. «ولایضیعوا بحضرتکم.» مبادا اینها ضایع بمانند و با بودن شما، مورد بىاعتنایى قرار گیرند! اگر حضور نداشته باشید، بىاطّلاعید؛ اما مبادا حضور داشته باشید و یتیمى – هر یتیمى – مورد بىاعتنایى و اهمال قرار گیرد! نباید هرکسى فقط دنبال کار خودش باشد و کودک یتیم، تنها بماند.
موضوع همسایگى را کوچک نگیرید
جمله بعد: «واللَّه اللَّه فى جیرانکم.» یعنى «اللَّه اللَّه درهمسایگانتان!» موضوع همسایگى را کوچک نگیرید. امرِ بسیار مهمى است. یک پیوند عظیم اجتماعى است که اسلام به آن توجّه دارد و طبق فطرت انسانهاست. منتها در پیچ وخم تمدّنهاى دور ازفطرت انسانى، این ارزشها گم شده است. بهمان فرد، چند سال در خانهاى زندگى مىکند و نمىداند در همسایگىاش چه کسى ساکن است و چگونه زندگى رامىگذراند! به نیازها و ضرورتها و اضطرارها و بیچارگیهاى افراد درهنگام بلاها ومشکلات، چه کسى باید رسیدگى کند؟
باید همسایگانتان را رعایت کنید. نه فقط از لحاظ بُعد اقتصادى و مالى – که آن هم البته مهم است – بلکه ازهمه جهات انسانى. آن وقت ببینید چه الفتى درجامعه بهوجود مىآید و چطور دردهاى لاعلاج، دوا پیدامىکند. «فانهم وصیّة نبیّکم.» این، وصیت پیغمبر است، که: «ما زال یوصى بهم حتى ظنّنا انه سیورّثهم.» پیغمبر آنقدر سفارش همسایه را کرد که ما خیال مىکردیم برایشان ارث معیّن خواهدشد!
«واللَّه اللَّه فىالقرآن.» اللَّهاللَّه در قرآن. «لایسبقکم بالعمل به غیرکم.» مبادا دیگران مفاهیم قرآن را که اعتقاد به آن ندارند، عمل کنند و جلو بیفتند و شما که اعتقاد دارید، عمل نکنید و عقب بیفتید! یعنى همین امرى که اتّفاق افتاد! آنهایى که دردنیا جلو افتادند، با پشتکار، با دنبالگیرى کار، باخوب انجام دادن کار، باصفاتى که خداى متعال آن صفات را دوست مىدارد جلو افتادند، نه با فسادشان، با شرب خمرشان و یا با ظلمهایى که مىکنند.
من مکرّر عرض کردهام: اگربرخى از صفات خوب و پسندیده در این کشورهاى غربى، که علم را در دنیا پیشرفت دادند، نبود، آن پیشرفتها پیدا نمىشد و همین ظلمى که به دیگران روا مىدارند، نابودشان مىکرد. صفات خوب، باعث ماندگارى و پیشرفت آنهاست. ما آن صفات را رها کردهایم. آنها کارها را دنبال مىکنند. براى وقت، ارزش قائلند، و به محصولى که مىخواهند تولید کنند، اهمیت مىدهند. اگر کارگرما، محصّل ما، استاد ما، روحانى ما، بازارى ما، کشاورز ما و سایر اقشار، به خصوصیات مثبت و خوب عمل کنند، کشور یکباره گلستان خواهد شد. باید به صفات خوب و خصوصیات مثبت روى آوریم که این همان عمل به قرآن است. مىفرماید: «مبادا دیگران درعمل به قرآن، از شما جلو بیفتند!» نه اینکه امیرالمؤمنین علیهالسّلام نمىخواهد کسى به قرآن عمل کند. بلکه اگر همه دنیا به قرآن عمل کنند، آن حضرت، خوشحالتر است. مىگوید مبادا آنهایى که به قرآن عقیده ندارند، به مفاهیم قرآن عمل کنند و بعد برشما مسلّط شوند. آنها جلو بیفتند و شما عقب بمانید.
نگذارید خانه خدا خالى بماند
«واللَّه اللَّه فىالصّلاة. فانّها عمود دینکم.» نماز پایه دین شماست. «و اللَّه اللَّه فى بیت ربّکم.» درباره خانه خدا، «لاتخلّوه مابقیتم.» تا هستید، نگذارید خانه خدا خالى بماند. «فانه ان ترک لم تناظروا.» اگر خانه خدا ترک شود، شما مهلت داده نمىشوید (یا امکان زندگى نمىیابید). از این عبارت، معانى مختلفى کردهاند.
وقتی امت اسلام جهاد نداشت ذلیل شد
«واللَّه اللَّه فى الجهاد باموالکم وانفسکم والسنتکم فى سبیلاللَّه.» یعنى اللَّه اللَّه در جهاد. مبادا جهاد در راه خدا را با مال و جان و زبانْ ترک کنید. این جهاد، همان جهادى است که امّت اسلامى تا آن را داشت، ملت نمونه دنیا بود و وقتى آن را از دست داد، ذلیل شد. نویسندگان مسیحى که در انجیلشان از قول مسیح نقل کردهاند که «اگر کسى به این طرف صورتت سیلى زد، آن طرف را جلو بیار»، یعنى که «ما اصلاً اهل جنگ نیستیم و اهل صلح و سازش مطلق و مهربانى هستیم» – اینها شعارهایشان است. هنوز هم مىگویند. هنوز هم ازرو نرفتهاند – شروع کردند به مسلمانان طعنزدن که «شما اهل جهادید. شما اهل جنگید. شما اهل شمشیرید. شما اهل خونریزى هستید.» آنقدر گفتند و گفتند که مسلمانان را از رو بردند! آن وقت نویسندگان و دانشمندان مسلمان گفتند که «ما جهاد نداریم! در حقیقت جهاد ما، دفاع است!» خداى متعال مىگوید: «جهاد کن!» دانشمند مسلمان مىگوید: «جهاد، دفاع است!» خدا مىگوید: «…اذا لقیتمالذین کفروا زحفاً فلا تولوهم الادبار.(۳)»؛ به اینها پشت نکنید. با اینها مقاتله کنید: «قاتلواالذین یلونکم منالکفار.(۴)»
نویسنده مسلمان مىگوید: «جهاد فىسبیلاللَّه، جهاد نیست. تهاجمى نیست؛ تدافعى است!» این همه، عکسالعمل تبلیغات مسیحیان است که از بس اسم «صلح و سازش» را آوردند و گفتند «جنگ و شمشیرکشى بد است و به کسى حمله نکنید»، مسلمانان اهل جهاد و عزّتمند از جهاد را خانهنشین کردند. آن وقت خودِ آن آقایانِ اهل صلح، هرجا توانستند دمار از روزگار مسلمانان درآوردند! کسانى که امروز دربوسنى هرزگوین و در حرم ابراهیمى – مسجد خلیل الرّحمن – در فلسطین اشغالى، به کشتار مسلمانان کمر بستهاند، همانها هستند که از امریکا و اروپا آمدند. همین اروپاییها و امریکاییها و غربیهایى هستند که یک عمر با مسلمانان سروکلّه زدند که «شما اهل جهادید. جهاد بد است.» آن وقت از جنگهاى صلیبى به این طرف، مسیحیان به یک نحو، آنهاى دیگر هم نحوى، هرچه توانستند با مسلمانان مبارزه کردند و جنگیدند و کشتند.
داستان این وقایع را ما نباید اینجا بگوییم. خلاصه، داستان عجیبى است! کسى که تاریخ بخواند و کسى که تاریخ را بداند، از شرح چنین وقایعى خون مىگرید. هم به خاطر ظلمها، هم به خاطر دو روییها. این همه دم ازصلح بزنند و این همه شمشیر وخنجر پنهان و آشکار داشته باشند؟!
جهاد با همان شکل اسلامىاش – که البته حدودى دارد – ظلم نیست. در جهاد، تعدّى و تجاوز به حقوق انسانها نیست. درجهاد، بهانهگیرى و کشتن این و آن نیست. در جهاد، از بین بردن هرکسى که مسلمان نیست دیده نمىشود. جهاد، یک حکم الهى است که بسیار هم با عظمت است. اگر جهاد باشد، ملتها سربلند خواهند شد.
بعد مىفرماید: «وعلیکم بالتّواصل و التّباذل.» با هم ارتباط داشته باشید. به هم کمک کنید. بذل کنید. «وایاکم والتّدابر والتّقاطع.» به هم پشت نکنید. پیوندها را قطع نکنید.
اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود اشرار بر سر کار می آیند
«لاتترکوا الامر بالمعروف والنّهى عن المنکر.» امربمعروف و نهى از منکر را، هرگز ترک نکنید که اگر ترک کردید «فیولّى علیکم شرارکم.» آنجا که نیکى، دعوت کننده و بدى، نهى کننده نداشته باشد، اشرار برسرکار مىآیند و زمام حکومت را دردست مىگیرند. اگر مردم به مذموم شمردن بدها و بدیها عادت نکنند، بدها بر سرِکار مىآیند و زمام امور را در دست مىگیرند. «ثم تدعون.» بعد شما خوبها دعا مىکنید که «خدایا، ما را ازشرّ این بدها نجات بده!» «فلا یستجاب لکم.» خدا دعاى شما را مستجاب نمىکند.
این، وصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام است که از اوّل تا آخر، حدود بیست موضوع از مهمترینها را دستچین و بیان فرموده است. بعد هم یک مطلب عمده اساسى و حساس را بیان مىکند. آن مطلب عمده چیست؟ مسأله «انتقامجویى» است. فرمود: «یابنى عبدالمطلّب!» اى فرزندان عبدالمطلّب و اى قوم و خویشهاى من که خود را صاحب خون من مىدانید! «لاالفینّکم تخوضون دماءالمسلمین خوضاً.» مبادا بعد از من، به جان این و آن بیفتید؛ «تقولون قتل امیرالمؤمنین». به بهانه اینکه امیرالمؤمنین کشته شده، با هرکس خرده حسابى دارید پاى او را به میان بکشید وبخواهید پدرش را درآورید. «الا لا تقتلن بى الاّ قاتلى.» وقتى کشته شدم، بعد از من، فقط قاتلم را اعدام کنید و بس! «انظروا اذا انامّت من ضربته هذه فاضربوه ضربتاً بضربة.» وقتى با این زخم از دنیا رفتم، او را فقط با یک ضربت از بین ببرید و قصاص کنید. یک ضربت، در مقابل یک ضربت. «ولا تمّثلوا بالرّجل.»
خوف این بود که بر سر آن مرد شقىِ خبیث – ابنملجم – بریزند و تکّه پارهاش کنند. لذا امیرالمؤمنین علیهالسلام، آن دلِ خداشناس و خداجو و دقیق، مواظب این نکته هم بود که مبادا مردمْ به سراغ دشمن او بروند و از خشم وناراحتى و جهت انتفامگیرى، تکّه پارهاش کنند. فرمود: «ولا تمّثلوا بالرّجل.» مبادا او را مثله و اعضاى بدنش را قطع کنید! «فانى سمعت رسولاللَّه، صلى اللَّهعلیهوآله وسلم، یقول: ایاکم والمثله ولو بالکلب العقور.» از رسول خدا شنیدم که فرمود: حتى سگ هار را هم تکّهپاره و مثله نکنید؛ چه برسد به انسان.
این، آخرین وصیت امیرالمؤمنین علیهالسّلام است و مخاطب این وصیت ماییم و باید به این وصیت عمل کنیم.
امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام این وصیت را فرمود و نمىدانم بعد از چند ساعت از دنیا رفت. این منبع حکمت و این انسان بزرگ، که در و دیوار کوفه و مسجد کوفه از کلمات حکمتآمیزش پر بود و یادگارهاى او را آویزه گوش کرده بود و دردل داشت، درمثل دیشبى از دست مردم گرفته شد.