شهید-سید شهیدان اهل قلم شهید مرتضی آوینی-زندگینامه-خاطرات-عکس لحظه شهادت
زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش
من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام كه درهر سوراخش كه سر میكردی به یك خانواده دیگر نیز برمیخوردی.
اینجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در كلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به كمك اسرائیل شتافته و به مصر حمله كردند و بنده هم به عنوان یك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز كشورهای عربی یك روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ كلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به كلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را كه نوشته؟» صدا از كسی درنیامد من هم ساكت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یكی از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم كلی سر و صدا كرد و خلاصه اینكه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یكی از معلمین، كار را درست كرد و من فهمیدم كه نباید وارد معقولات شد.
بعدها هم كه در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میكردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می كردند كه وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است كه در حدود سالهای45-50 با یكی از دوستان به منزل یك نقاشكه همهاش از انار نقاشی میكشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میكردیم با یك حالت خاصی به ما میفهماند كه به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نكنید كه من با زندگی به سبك و سیاق متظاهران به روشنفكری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یكی از دانشكدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و كتاب «انسان تك ساختی» هربرت ماركوز را -بیآنكه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه كتاب هایی میخواند، معلوم است كه خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است كه هركس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
و حالا از یك راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما كاری را كه اكنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین كامل میگویم كه تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای كوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم كه دیگر چیزی كه «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمهالله علیه»
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی كردم كه خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه كه انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند كسی هم كه فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی كند آنگاه این خداست كه در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است.
با شروع كار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم كه برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی كشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی كه پیش از ما بوسیله كاركنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به كار شدیم. یكی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود كه فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از كانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود كه بیل را كنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، كار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ كاری را مستقلا˝ انجام ندادهام كه بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی كه در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم كوچكی نیز – اگر خدا قبول كند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نكند كه هیچ.
به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشتهام. آرشیتكت هستم! از سال 58 و 59 تاكنون بیش از یكصد فیلم ساخته ام كه بعضی عناوین آنها را ذكر می كنم: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیك به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بودهام. یك ترم نیز در دانشكده سینما تدریس كردهام كه چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درسهای دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر كردم. مجموعه مباحثی را كه برای تدریس فراهم كرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در كتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقالهای با عنوان تأملاتی درباره سینما كه نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام.
زندگینامه:
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد
"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورتهای موجود رفتهرفته ما را به فیلمسازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعهی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با خوانین گرفتیم.
گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصرهی خرمشهر برای تهیهی فیلم وارد این شهر شد:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
مجموعهی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب میشد که یکی از هدفهای آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.
"یک هفتهای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستوجوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهی حقیقت این گونه آغاز شد."
کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد آغاز تهیهی مجموعهی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز میگردد. شهید آوینی دربارهی انگیزهی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین میگوید:
"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاندند وظایف و تعهدات اداری.
اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرینشان مهدی فلاحتپور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد.”
اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبههها و تهیهی فیلمهای مستند دربارهی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامهی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر میگرفت او طی یک مجموعه مقاله دربارهی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشههای رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهجالبلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهمالسلم و جایگاه آن با جنگهای صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگهایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شدهاند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزمآوران و بسیجیان، در زمرهی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر میکرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمهی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ میسپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامهی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سالها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعهی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینهی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانهی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنیهاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.
او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه همخوانی نداشت، از ادامهی تدریس صرفنظر کرد. مجموعهی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در مقالهای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامهی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینهی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامهی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعهی این مقالات در کتاب "آینهی جادو" که جلد اول از مجموعهی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمعآوری و به چاپ سپرده شد.
سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامهی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی و روشنفکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.
مجموعهی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجابآور است. در حالی که سرچشمهی اصلی تفکر او به قرآن، نهجالبلاغه، کلمات معصومین علیهمالسلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز میگشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آنها را نقد و بررسی میکرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی میدانست چرا که این شناخت زمینهی خروج از عالم غربی و غرب زدهی کنونی را فراهم میکند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد میرساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبهی بشریت" مینامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.
خاطراتی از شهید آوینی
وقتي به خرمشهر رسيديم هنوز خونينشهر نشده بود. شهر هنوز سرپا بود اگرچه دشمن خود را تا پشت صد دستگاه جلو كشيده بود. يك دوربين «مينياكلر» داشتيم و يك ضبط صوت «ناگرا» و خرت و پرتهاي ديگري كه اين مجموعه را كامل ميكرد. هم كارگردان و صدا بردار خود من هم بودم و جز فيلمبردار فقط يك نفر ديگر همراه ما بود؛ شهيد «غلام عباس ملك مكان»، شيرمردي از روستاي «قنات ملك»، شيراز كه هم رانندگي ميكرد و هم محافظ مسلح گروه فيلمبرداري بود آن هم با يك تفنگ «ام-يك». بعدها راه «غلام عباس» از ما جدا شد، اگر چه تا آخر دوست يكديگر باقي مانديم. او كار فيلمسازي را رها كرد و به گردانهاي رزمي پيوست و بعدها در آبادان شهيد شد. چهرهاي همچون شير داشت. محكم واستخواني و بسيار قدرتمند اما با يال وكوپالي نه چندان بلند، دلش هم دل شير بود. از رزمآوراني بود كه داوطلبانه در جنگ «فيروزآباد» به «سپاه پاسداران» ملحق شده بود. در همين غائله بودكه ما هم با يكديگر آشنا شديم؛ از زمان فيلمبرداري مجموعه مستند، «خان گزيدهها» كه در آباده،جهرم، شيراز، و فيروزآباد و روستاهاي اطراف اين شهرها فيلمبرداري مي شد.
[آن روزها]«فيروزآباد» در محاصره عشايري ياغي بود كه براي «ناصرخان» و«خسروخان قشقايي» ميجنگيدند. بنيصدر نيز ، هر چند در ظاهر ،جانب «قشقاييها» را فرو نميگذاشت. ما به همراه «غلام عباس ملك مكان» ، حلقه محاصره را قطع كرديم و خود را به «فيروزآباد» رسانديم و در آنجا در كنار بچههاي «سپاه پاسداران» و رزمآوران مردمي از آن درگيري فيلمبرداري كرديم. فيلمها «ريورسال» بود و به احتمال قريب به يقين ديگر نميتوان اثري از آنها در آرشيو تلويزيون پيدا كرد. در همين مجموعه بودكه ما قالب كار خويش را پيدا كرديم.
چه در فيلمبرداري ، چه درمونتاژ و چه در روابط اجرايي مربوط به پروسه توليد فيلم «حقيقت»، و «روايت فتح» از لحاظ ساختار بر تجربياتي كه ما در خان گزيدهها داشتيم بنا شد. تنها تمايزي كه بايد مورد اشاره قرار گيرد آن است كه ما در هنگام توليد «روايت فتح» كاركشتهتر شده بوديم و خيلي زود، توانستيم همان شيوه مستند سازي را با مقتضيات و موجبات جبهههاي جنگ تطبيق دهيم.
انقلابي ژرف از اين نوع كه در ايران رخ داد حدود و قالبهاي اجتماعي را در هم ميريزد و زير و زبر ميكند. سنتهايي كه ريشه در فطرت انساني و ماثر فرهنگي نداشته باشد در مواجهه با انقلاب از ميان ميروند و يا تغيير چهره ميدهند. فرمانده سپاه «فيروزآباد»، پزشكي بود به نام «دكتر آئين» كه بعدها با آغاز تجاوز بعثيها به جبهه رفت و در بيمارستان شادگان، به حرفه و تخصص خويش يعني طبابت رجعت كرد. من آرشيتكتي بودم با پيشينه شاعري و نويسندگي ونقاشي كه انقلاب به «جهاد سازندگي»ام كشاند و از آنجا پايم به فيلمسازي وبعد هم تلويزيون باز شد. گروهي به نام «جهاد سازندگي» كه نخست با جمعي از كارمندان و هنرمندان تلويزيون تاسيس يافته بود و بعدها به نام انقلابي جهاد سازندگي الحاق يافت.
فرو ريختن حدود و قالبهاي اجتماعي پيشين، تحولات بسياري را در جامعه بعد از انقلاب،باعث ميشود مثالي كه ميتواند اين سخن را روشنتر كند- و البته ربطي هم به ما نحن فيه ندارد- آن است كه پس از پيروزي انقلاب، با نابودي و يا فرار خوانين كه در طول قرنها، حافظان بافت روستايي جامعه ايران بودهاند. هيچ چيز نتوانست از سرازير شدن روستاييان به شهرهاي بزرگ- كه همواره امكانات بهتر و تسهيلات بيشتري برخوردار بودهاند- جلوگيري كند. اين هجوم با شتاب، تركيب جمعيتي كشور را تغيير داد و جمعيت شهرنشينان تا دو برابر روستاييان افزايش يافت. مسلما نميخواهم چنين نتيجه بگيرم كه انقلاب نميبايست با خوانين دربيفتد بلكه ميخواهم نشان دهم كه وقتي سنتهاي ديرين اجتماعي زير و زبر ميشود چه وقايعي ممكن است روي دهد.
نهادهاي اجتماعي بر سنتهاي بنا شدهاند. سنتهاي غلط يا درست، عادلانه يا ناعادلانه. سنتهاي اجتماعي ادامه حيات مردمان را به مجاري خاصي ميكشانند و در برابر آنچه ناپسند ميشمارند، موانعي ايجاد ميكنند كه عدول از آنها عموما امكانپذير نيست. همراه با انقلاب، حدود و مرزهاي پيشين شكسته ميشوند و سنتهاي ديگري به وجود ميآيند.
«گروه جهاد سازندگي»، كه در آغاز آن را «واحد تلويزيوني جهاد سازندگي» ميخواندند- نيز ازنهادهاي اجتماعي است كه اگر انقلاب نميشد وجود نمييافتند. هر انقلابي خواه ناخواه چنين است كه با انگيزشهاي خاصي همراه است. با اين انگيزشهاست كه قيام عليه نظام پيشين، انجام ميگيرد و باهمين انگيزشهاست كه نهادهاي اجتماعي جديدي تاسيس ميشوند. در دوران وقوع انقلاب، اين انگيزشهاست كه مقدس و ارجمند شمرده ميشوند و بعد از پيروزي هم همين انگيزشهاست كه در صورت حدود و قالبهاي تازه ظهور مييابند و نظام اجتماعي و سياسي تازهاي را ايجاب ميكنند.
«واحد تلويزيوني جهاد»، از يك سو وابسته به «جهاد سازندگي» بود و از سوي ديگر وابسته به شبكه يكم تلويزيون، «وضعيتي معلق»، در ميان دو سازمان و براستي كه اگر حالت تعليق نبود هيچ يك از فيلمهايي كه بعدها در جنگ به واسطه اين واحد ساخته شده وجود نمييافتند. هنوز هم من در عرصه تلاشهاي فرهنگي وهنري- از سازمانهاي موجود در نظام بوروكراتيك كشور نااميد هستم و به همين علت به حوزه هنري آمدهام كه سازماني دولتي نيست اما در عين حال تسليم ضرورتهاي بخش خصوصي نيز نشده است. اين حالت تعليق به «واحد تلويزيوني جهاد» اين قدرت را بخشيده بود كه نه تسليم موجبات و مقتضيات اداري شود كه از جانب «جهاد سازندگي» ميتوانست بر چنين واحدي تحميل شود و نه گردن به پيچيدگيهاي مالي واداري در سيستم توليد تلويزيون بگذارد اگر ما مجموعهاي در شكم سيستم اداري «جهاد سازندگي» بوديم آنها را ما از توجه به جبهههاي جنگ باز ميداشتند و به سوي روستاها ميراندند و يا چنين ديكته ميكردند كه تلاشهاي اين واحد بايد وقف تبليغ فعاليتهاي پشتيباني جنگ سازندگي شود كه انصافا از چنان وسعتي برخوردار بود كه ميتوانست هيچ وقت اضافي براي ما باقي نگذارد. انگيزش دروني هنرمنداني كه در «واحد تلويزيوني جهاد سازندگي» جمع آمده بودند، آنها را به جبهههاي دفاع مقدس ميكشاند نه وظايف و تعهدات اداري؛ روح كارمندي، نميتوانست در اين عرصه منشاء فعل و اثر باشد. گروههاي فيلمبرداري ما با همان انگيزههايي كه رزمآوران را به جبهه كشانده بود كار مي كردند. داوطلبانه و بدون چشمداشت مالي، در كمال قناعت و شجاعت و آماده براي شهادت. اين آمادگي اصلي بود كه باقي ضرورتها را ايجاد و ايجاب ميكرد. يعني اگر گروههاي فيلمبرداري ما آماده براي مرگ نبودند، ديگر قناعت و صداقت و ديگر صفات ممدوحشان فايده نميتوانست داشته باشد. اينجا عرصهاي ديگر نبود كه فقط پاي تكنيك و يا هنر در ميان باشد. بهترين كارگردانهاي سينما اگر آمادگي براي كشته شدن در جنگ نميداشتند، نميتوانستند در ميان ما مفيد به فايده و ارجمند باشند. از سال 65 «ابراهيم حاتميكيا» نيز به گروه ما پيوست و سه چهار فيلم مستند ساخت اما او تنها كسي بود كه پيش از ورود به جمع ما، تجربه فيلمسازي داشت. با اين همه اگر او هم آمادگي براي شهادت نميداشت،نميتوانست جايي در ميان ما پيدا كند. اين آمادگي «امالاصول» بود و بنابر اين در «واحد تلويزيوني جهاد»، در عين حال كساني هم بودند كه هرگز به جبهه نمي رفتنتد و به ساختن فيلمهاي مستند و گزارشي در اطراف موضوعهاي مورد علاقه «جهاد سازندگي» به مثابه نهادي كه بخش اعظم وظيفهاش به روستاها باز ميگشت اشتغال داشتند.
در ميان اعضاي «واحد تلويزيوني جهاد سازندگي» چنين تقابلي وجود داشت و هر چه به پايان جنگ نزديكتر ميشديم نيز افزايش پيدا ميكرد. وقتي عمليات نزديك ميشد و ما خبردار ميشديم، بچهها را در نمازخانه واحد تلويزيوني جمع ميكرديم و همه چيز را با آنها در ميان ميگذاشتيم. داوطلبها به ميدان ميآمدند و يكي دو روز بعد به جبهه مي رفتند و اجباري در ميان نبود و ميزان توفيق ما در كار نيز به همين اصل بازميگشت كه انگيزش ما براي فيلمسازي از جنگ، كاملا اعتقادي بود.
اين حالت تعليق كه ميان «جهاد سازندگي» و تلويزيون داشتيم، اين قابليت را ايجاد كرده بود كه مجموعه ما، همچون يك گروه ويژه عمل كند، گروه ويژهاي كه بتواند همپاي انقلاب بدود و از هيچ واقعه مهمي عقب نماند. هرگز از يك تشكيلات رسمي دولتي بر نميآيد كه چنين عمل كند.ما توانستيم از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي جز براي دورهاي كوتاه، در باره همه وقايع تاريخي فيلم بسازيم. سيل خوزستان درسال 58 ، واقعه «خلق تركمن» در «گنبدقابوس» (مجموعهاي با نام «شش روز در تركمن صحرا»)، غائله «ناصر و خسروخان قشقايي» در شيراز (مجموعهاي با نام «خان گزيدهها») ، «گمگشتههاي ديار فراموشي»، در باره مردمان محروم بشاگرد، تجاوزهاي مرزي عراق قبل از آغاز رسمي جنگ، «فتح خون» (نبرد شهري پيش از سقوط خرمشهر) مجموعه يازده قسمتي «حقيقت»، كه به وقايع دو سال آغاز جنگ در آبادان، سوسنگرد و دزفول.. ميپرداخت، و پنج مجموعه يازده تا چهارده قسمتي «روايت فتح» از عمليات خبير تا مرصاد... و بعد از پايان جنگ هم مجموعه بيست قسمتي «سراب»، مجموعه مستندي پيرامون رويكرد جوانان لبناني به اسلام، مجموعه مستند ديگري به نام «انقلاب سنگ» در باره انتفاضه ... و بالاخره فيلم «فراق يار نه آن ميكند كه بتوان گفت»، در سوگ عظيمترين انسان قرون جديد حضرت روحالله (سره).
عكسالعملي چنين سريع در برابر وقايعي كه با شتاب روي ميدادند در طول ده سال، تنها از نهادي چون «واحد تلويزيوني جهاد» برميآيد. فيلمسازي صنعت بسيار گراني است و اگر ما ميخواستيم بر اساس تعرفههاي موجود در بخش خصوصي كار كنيم براي اين حجم از كار كه بخشي از عناوين آن را برشمردم بودجه بسيار زيادي لازم بود اما بچههاي ما تا سال 1367 كه ناگزير تسليم سيستمهاي برآورد مالي وفني تلويزيوني شديم، جز حقوق ماهيانه «جهاد سازندگي» و يا «سپاه پاسداران» كه از هفت هزار تومان بالاتر نميكشيد چيزي دريافت نميكردند. نميدانم چه طور شده بود كه اين اواخر يعني سال 1366 بنياد فارابي به ياد ما افتاده بود و نود هزار تومان به «واحد تلويزيوني جهان سازندگي» هديه كرده بود كه ميان اعضاي اصلي تقسيم شد. همين مختصر را نيز بچهها غالبا به خانواده شهدايمان هديه كردند و يا در همين سال در جشنواره فيلمهاي جنگي نميدانم چند سكه بهار آزادي نصيب ما شد كه هيچ يك از بچهها قبول نكردند و آنها را به صندوق واحد تلويزيوني بخشيدند. ميخواهم بگويم كه اينكارها كه ما كرديم، از پول يا بوروكراسي با سيستمهاي نظامي و يا هر چيز ديگر، بر نميآيد. عشق ميخواهد و انگيزش. ريشه انگيزش هم در عشق است هر انگيزشي...
تركيب اعضاي گروه، اين اواخر يعني از سال 64 به بعد بسيار غريب بود. پانزده - بيست نفر از جهاد سازندگي، ده - پانزده نفر از سپاه پاسداران ، ده - دوازده نفر از اعضاي بسيج، و پنج شش نفر از تلويزيون. قصدم آمار دادن نيست و اگر نه با مراجعه به بعضي از دفاتر موجود، ميتوان آمار دقيقتري ارائه داد. ميخواهم بگويم كه آنچه جمعي با اين تركيب راايجاد ميكرد وظايف سازماني و يا انگيزشهاي مالي ... نيست و البته ناگفته نبايد گذاشت كه اكنون ديگر امكان تشكيل چنين جمعي مطلقا وجود ندارد، نه الان، كه از سال 1368 به بعد كه جنگ 8 ساله خاتمه يافت و آن انسان عجيب آسماني (امام) از ميان ما رفت، ديگر امكان تاسيس چنين مجامعي وجود ندارد. اين سخن را به معناي انتقاد از وضع موجود نگيريد. اگرچه من هرگز دل به وضع موجود نميسپارم، اما آنچه اكنون در جريان است صورت طبيعي و متعارف اين عالم است و حال آنكه آن روزها چيزي برخلاف امر متعارف وقوع مييافت. آن روزها در حال «سكر» بوديم و امروز در حال «صحو». اين اصطلاحاتي كه عرفا براي بيان و احوال خويش دارند، سخت زيباست. حالت سكر، حالت مستي و غفلتي است كه از شدت غلبه سرور حاصل ميآيد وحالت «صحو» حالت هوشياري بعد از سكر و مستي است.
تلويزيون نيز هرگز ما را به صورت رسمي نپذيرفت اگرچه قابليتهاي ما آن همه بود كه نميتوانست چشم از ما بپوشد و گوشمان را بگيرد و بيرون بيندازد. بخشي از وسايلي كه در اختيار ما قرار داشت متعلق به تلويزيون بود و بخشي ديگر متعلق به «جهاد سازندگي». اين بخش اخير، به جز چند قلم، وسايلي بود كه خود «واحد تلويزيوني جهاد»، به همت خويش باكمكهاي ارزي كه جذب كرده بود از خارج كشور خريده بود. اين كار هم از طرق رسمي امكان نداشت .
نگاتيوهاي مورد نياز را تلويزيون تامين ميكرد و عمده كار ما نيز در قطع 16 ميليمتري انجام ميشد. تنها از سال 1366 كه قرارگاه رمضان فعال شده بود و عرصه عمليات نظامي به كردستان عراق كشيده بود و ما ناگزير شده بوديم روي به ويدئو هشت بياوريم. راهپيماييهاي طولاني درا رتفاعات پربرف با دوربين اكلر و ضبط صوت ناگرا ممكن نبود. چه بسا بچهها ناچار بودند كه مدت يك ماه و نيم همراه با رزمآوران قرارگاه رمضان در شرايطي بسيار دشوار زندگي كنند.
صعود بر ارتفاعات پربرف، راهپيماييهاي طولاني، عبور با كرجي از رودخانههاي عريض، زندگي در حالت آماده باش شبانهروزي، تعقيب و گريز، عبور مخفيانه از كنار پايگاههاي ارتش بعث در خاك كردستان عراق ... ما را ناچار كردند كه دوربين اكلر و ضبط صوت ناگرا را كنار بگذاريم و هندي كم برداريم.
[براي]مونتاژ، نوارهاي ويدئو هشت و يا VHS را به فيلم 16 ميليمتري تبديل ميكرديم و براي اين كار خودمان يك استوديوي ساده به راه انداخته بوديم. در سال 1365 كاركردن با ويدئو را دون شان خويش ميشمرديم اما رفته رفته ضرورتها ما را به سوي استفاده از ويدئو كشاند تا آنجا كه در جريان ورود آزادگان به كشور، دوربينهاي «اكلر» به كناري افتاده بودند و دوربينهاي ويدئو جايگزين آنها شده بودند.
اكيپهاي فيلمبرداري سه، چهار و يا حداكثر پنج نفره بودند.فيلمبردار كه غالبا خودش كارگردان هم بود- دستيار فيلمبردار، صدابردار و اين اواخر يك عكاس. غالب اوقات كار رانندگي نيز توسط يكي از همين بچهها و يا دونفر از آنها انجام ميشد. اوائل كار، از عكس چندان استفادهاي نميكرديم اما اين اواخرعكاسي هم در كار ما موضوعيت پيدا كرده بود. در مجموعه سه قسمتي «دسته ايمان» كه «شهيد مهدي فلاحتپور» فيلمبردار آن بود، عكاسي جايگاه ارجمندي داشت. فيلم قالبي روايتي داشت و روايت وقايع روي مجموعهاي از عكسها انجام ميشد كه در يكديگر ديزالو ميشدند. تا پيش از اين اكيپهاي فيلمبرداري يا فاقد عكاس بودند و يا عكس از عناصر اصلي در فيلمها «روايت فتح» نبود.
فيلمبردار عموما كارگردان نيز بود و البته فيلمبرداريهاي ما براي اين وظيفه جديد كه به آنها محول ميشد، از تجربه كافي برخوردار بودند. معمولا سه چهار سال طول ميكشيد تا يك فيلمبردار به اوج كار خويش در اين وظيفه دشوار دست يابد. فيلمبرداري در اكيپهاي ما، كار بسيار دشواري بود. آنها به جز كارگرداني و فيلمبرداري وظيفه مصاحبهگر را نيز بر عهده داشتند. من قبلا در «كانون اسلامي فيلمسازي» توضيحاتي نسبتا مكفي در باره اين موضوع براي هنرجويان عرض كردم. مقالهاي نيز راجع به همين مساله در مجله «سوره» سال دوم، چاپ كردهايم. ما همواره همچون يك «گروه ويژه» تلاش ميكرديم كه همپاي سيرانقلاب بمانيم و هيچ يك از وقايع را از دست ندهيم. لازمه دستيابي به سرعتي چنين و حفظ آن، روي آوردن به «قالب مستند» بود. درعين حال ما از اينكه يك گروه خبري باشيم پرهيز داشتيم و به همين علت كارمان را از همه صفات گزارشهاي خبري پاك كرديم.