دو بال پرواز؛ علم و تقوا

 

... در بین علماء و بزرگان بوده‌اند و هستند کسانی که تالی تِلو معصوم بوده‌اند؛ کسانی که در انجام ندادن گناه نزدیک به معصوم باشند.

کسی از محضر حضرت امام امّت (قدّس الله روحه الزکیّۀ) از عدالت حضرت آیت‌ الله خوانساری سؤال کرده بود. حضرت امام فرموده بودند: «شما از عصمت ایشان بپرسید نه از عدالت‌شان.».

یا مثل مرحوم مقدّس اردبیلی که سعی داشتند حتّی اعمال مباح را مرتکب نشوند؛ نه اعمال مکروه را. نقل شده 40 سال برای خوابیدن پایشان را دراز نکردند، 40 سال! «لم یَمُدَّ رِجلَهُ للنوم طول اربعین سنة». خیلی مسأله است واقعاً! برای ماها درس است؛ ما کجا سیر می‌کنیم و آن‌ها کجا!

یا مرحوم شیخ انصاری در مسائل زندگی زاهدانه‌شان آن‌قدر مقیّد بودند که اعمالی را که حتّی نه مشتبه بلکه مباح بود و یا مسائلی را که یک مقدار بوی کراهت از آن به مشام می‌رسیده انجام نمی‌دادند.

مرحوم شیخ انصاری در ایام تحصیل با طلبه‌ای در یک حجره بودند. بعد مرحوم شیخ انصاری رسید به آن درجه‌ای که رسید؛ مُجَدِّدِ مکتب و مذهب و علم اصول شد و آن طلبه همان جور در همان مراحل خودش باقی مانده بود.

یک روز آن طلبه از مرحوم شیخ انصاری سؤال کرد: «ما با هم هم‌مباحثه بودیم چه شد شما به آن حدّ بالای از علم و زهد رسیدید و ما در این حدّ متوقّف شدیم؟»

مرحوم شیخ انصاری فرمودند: «هر چه دارم از تقیّد به مسائل دنیاست. این‌که در مسائل دنیا و امور زندگانی مقیّد بودم. سعیم بر این بود که حتّی یک مکروه را هم انجام ندهم.» بعد از آن فرد سؤال کردند: «یادت هست روزی فقط به قدر خرید نان پول داشتیم، شما رفتی نان بخری، در برگشت دیدم یک مقداری حلوا هم خریده‌ای؟ گفتم: «پول حلوا نداشتیم؟» گفتی: «بله؛ مغازه‌دار با من رفیق بود به من قرض داد.» من دیدم قرض کردن مکروه است، در آن روز من نه تنها از آن حلوا بلکه حتّی از نانی که یک ذرّه شیرینی حلوا به آن‌ رسیده بود نخورم.»

این را بدانید تنها عامل مؤثر در رسیدن به این مراحل بلند در زمینه‌ی فهم مسائل علمی فقط سعی و کوشش ما در مسائل علمی نیست؛ بلکه یک بال مهم‌اش رعایت مسائل تقوایی و اخلاقیست. انسان به هر حدّ از درجات علمی برسد اگر این مسائل را رعایت نکند آن توفیق را به او نمی‌دهند. آن توفیق که از انسان گرفته بشود علم هم هیچ‌گونه ثمره و ارزشی ندارد.

در بعد از انقلاب ما کسانی را دیدیم که این افراد در بعضی از علوم آن‌قدرمتخصّص بودند؛ مثلاً کسی بود در مشهد وقتی در جلسه‌ی درسش فلسفه‌ی غرب را، مثلاً مسائل بِرکلی را، مطرح می‌کرد من احساس  می‌کردم خود این فیلسوف نشسته و این مسائل را عنوان می‌کند. ولی وقتی رعایت مسائل تقوایی نشد به یک خفّتی به دام دشمنان افتادند که نه علم‌شان برای آن‌ها ارزشی داشت و نه آن همه فعالیّت‌ها و زحمات.

 لذا واقعاً یک بال این مسائل این است که انسان در این زمینه‌ها یک مقداری کار کند.

در افراد عادی کسانی را داریم‌ که هیچ در زمینه‌های علمی صاحب نام نیستند؛ افراد گم‌نامی هستند که گاهی به درجات عالی‌ای می‌رسند فقط و فقط به خاطر این‌که یک مقدار در مسائل معنوی کار می‌کنند.

نقل می‌‌کنند مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری استاد امام امّت درسی را برای طلّاب گذاشته بودند. طلبه‌ها می‌دیدند هر روز موقع درس یک پیرمرد کفّاش هم که سر محل می‌نشیند و کفش‌ها را واکس می‌زند می‌آید سر درس، درس را گوش می‌کند و سر تکان می‌دهد.

گاهی او را استهزاء می‌کردند که مثلاً برای چه می‌آیی؟! این‌جا وقتت را تلف می‌کنی؛ برو مشغول کارت باش. اما او هیچ نمی‌گفت.

خوب طلبه‌ها معمولاً در سر درس سؤال و اشکال می‌کنند.

یک روز بین درس این پیرمرد کفاش سؤالی کرد: «آقا من سؤالی در رابطه با شغل خودم دارم.»

مرحوم آقا شیخ عبد الکریم می‌فرمایند: «سؤالت را بگو.».

می‌گوید: «آقا گاهی کفشی را به عنوان امانت پیش من می‌گذارند تا من آن کفش را تعمیر کنم. بعد صاحبش مدّت‌ها نمی‌آید و این کفش از بین می‌رود. بعد از ازبین رفتن کفش یک مرتبه صاحبش پیدا می‌شود و می‌گوید: «کفش من چه شد؟» این‌جا ما چه باید بکنیم؟ آیا بر طبق قاعده‌ی «لیس علی الامین الا الیمین مع عدم التفریط» ضامن نیستیم یا نه بر طبق قاعده‌ی «علی الید ما أخذت حتّی تؤدّی» ضامنیم؟»

یک مرتبه طلبه‌های دور و بر با خود گفتند: «ای بابا این کفّاش که بالاتر از خارج درس خوانده!!!» خلاصه مجلس آن روز درس می‌شود مجلس مباحثه بین کفّاش و مرحوم آقا شیخ عبدالکریم و طلبه‌ها تعجّب می‌کنند. مرحوم آقا شیخ عبدالکریم ایشان را دعوت می‌کنند منزل خودشان. ایشان می‌گوید به یک شرط می‌آیم؛ به شرطی که خودتان را به زحمت نیندازید و چیزی از بازار نخرید.

آن روز دست مرحوم آقا شیخ عبدالکریم خالی بود و مجبور شد از پولی که به عنوان امانت دست‌شان بود و اجازه‌ی تصرّف در آن را داشتند چیزی از بازار بخرند و غذایی تهیّه کنید. وقتی آن کفاش می‌آید فقط نان می‌خورد. مرحوم آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید: چرا از غذا نمی‌خورید؟ کفاش می‌گوید: آقا من که گفتم زحمت نکشید و چیزی از بازار تهیّه نکنید ولی شما با پول امانتی‌ای که در نزدتان بود، گر چه اجازه‌ی تصرف هم داشتید، چیزی خریدید. مرحوم آقا شیخ عبدالکریم تعجّب می‌کند! و خلاصه بعد از صحبت زیاد معلوم می‌شود که آن فرد از مراحل بالای تقوایی به این درجه رسیده که علم به او افاضه شده است.

ما در همین زندگانی خودمان دیدیم افرادی را که، خدا رحمت‌شان کند، در زمینه‌ی علوم مختلف وارد بودند، مُلَبَّّس هم نبودند، در ظاهر طلبه هم نبودند ولی با بزرگان، با علماء ارتباط داشتند.

... ما زیاد می‌رفتیم منزل‌شان، در مباحث فلسفی، عرفانی و ... خیلی استفاده کردیم از محضر ایشان.

وقتی در علل و ریشه‌های این رشد جستجو کردیم خلاصه‌ی نتیجه‌ای که گرفتیم این بود که به خاطر ترک یک حرام در یک بُرهه‌ی خاصّ ایشان به این مراحل بلند از علم رسیده بود.

به خاطر ترک یک حرام در یک بُرهه‌ی خاصّی.

پس انسان می تواند تالی تِلو معصوم باشد به شرطی که مسائل دیگری را هم رعایت کند. والّا تنها زحمت در مسائل علمی بدون دقّت در مسائل دیگرِ اسلام ثمره‌ای برای انسان ندارد. ...